معنی حیران ، مات ، هاج ، تیب
حل جدول
سرگشته
حیران، مات، هاج
سرگشته
مات ، مبهوت ، تیب
مدهوش
هاج
حیران، سرگشته
حیران، سرگشته، متحیر
حیران
تیب
فرهنگ فارسی هوشیار
لغت نامه دهخدا
هاج. (ص) هاژ. حیران، و با لفظ واج (هاج و واج) گفته میشود: فلان را دیدم در معرکه هاج و واج ایستاده بود. (از فرهنگ نظام). || مات. دنگ. منگ. کودن. رجوع به هاج و واج، هاژ، هاژو، هاژ و واژ و هاژه شود.
تیب
تیب. (اِخ) طیب. رجوع به طیب در همین لغت نامه و شدالازار چ اقبال ص 544 شود.
تیب. (اِ) بر وزن و معنی سیب است که عرب تفاح گوید. (برهان) (از شرفنامه ٔ منیری) (از ناظم الاطباء). اینکه صاحب برهان گفته به معنی سیب است که عرب تفاح گوید خطااست، شیب را سیب خوانده اند و تفاح دانسته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). || (ص) سرگشته و مدهوش. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (اوبهی). بی قرار و شتابزده. (برهان). بی قرار و سرگشته. (شرفنامه ٔ منیری). بی هوش و بی قرار و سرگشته و شتابزده. (ناظم الاطباء). مرادف و متابع شیب که به معنی شیفته و مدهوش است و علیحده مستعمل نشود.... (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از انجمن آرا):
نبوده مرا هیچ با تو عتیب
مرا بی گنه کرده ای شیب و تیب.
رودکی (از جهانگیری و انجمن آرا).
رجوع به شیب شود.
فرهنگ عمید
[عامیانه] متحیر، سرگشته،
درمانده، هاجوواج،
* هاجوواج = هاج
واژه پیشنهادی
تیب
فرهنگ معین
(ص. ق.) = هاژ: درمانده، سرگشته.،~ و واج حیران، مبهوت.
مترادف و متضاد زبان فارسی
بهتزده، حیران، دبنگ، سرگردان، سرگشته، گیج، مبهوت، متحیر، هامی
معادل ابجد
1131