معنی خا
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
خا. (نف مرخم) خای. نعت فاعلی از خائیدن. خاینده، آنکه چیزی را بخاید: شکرخا. انگشت خا. رجوع به خائیدن شود. || (اِ) گوی را گویند که آبهای کثیف چون آب مطبخ و زیرآب حمام بدانجا رود. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). پارگین. (ناظم الاطباء).
پرآن خا
پرآن خا. [پ ِ] (اِخ) قسمتی از معبد نیث بود وپس از خرابی آن داریوش بزرگ فرمان داده بود که آنراعمارت کنند. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 568 شود.
میرزامحمدمهدی خا...
میرزامحمدمهدی خان. [م ُ ح َم ْ م َ م َ] (اِخ) (دکتر...) از رجال بزرگ دولتی و رئیس الحکمای ایرانی آذربایجانی تبریزی، ساکن قاهره، پسر محمدتقی بن محمدجعفر ملقب به امیر، منشی مجله ٔ «حکمت » به فارسی بود.کتاب «مفتاح باب الابواب » را در باب فرقه ٔ «بابیه » و «بهائیه » نوشت و در سال 1321 هَ. ق. در قاهره آن رابپایان برد. (از معجم المطبوعات چ مصر ج 2 ص 1827).
حل جدول
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی هوشیار
معادل ابجد
601