معنی خاش

لغت نامه دهخدا

خاش

خاش. (اِخ) یکی از بخشهای سه گانه ٔ شهرستان زاهدان است. این بخش در جنوب زاهدان واقع است. و راه شوسه ٔ زاهدان به ایرانشهر از مرکز آن عبور می نماید و حدود آن به شرح زیر است: از طرف شمال به بخش زاهدان و بخش میرجاوه، از طرف خاور به شهرستان سراوان از طرف جنوب باختری به شهرستان ایرانشهر و از طرف باختر به بخش فهرج از شهرستان بم. خاش منطقه ای است جلگه ای و فقط دهستان گوشه در دامنه ٔ کوه تفتان قرار دارد در سایر قسمتهای بخش تپه های خاکی وجود دارد. هوای آن گرمسیر معتدل و مالاریائی است. این بخش طبق سازمان کشور تابعشهرستان زاهدان و دارای 9 دهستان به شرح زیر است:
1- دهستان حومه 21 آبادی -1000/ نفر
2- گلنکور 5 آبادی -1000/ نفر
3- گوهرکوه 10 آبادی -2000/ نفر
4- گوشه 8 آبادی -1500/ نفر
5- نازل 15 آبادی -2500/ نفر
6- ایرندگان 24 آبادی -3500/ نفر
7- اسگل آباد 7 آبادی -1000/نفر
8- ده بالا 12 آبادی -3000/ نفر
9- کارواندر 19 آبادی -1500/ نفر
بنا بر آمار فوق بخش خاش از9 دهستان و 121 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و جمعیت آن 23000 نفر می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).

خاش. [] (ص، اِ) کسی را گویند که محبت آن مفرط باشد. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 366) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ حافظ اوبهی). || مادرزن و مادرشوهر. (آنندراج) (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری). || ریزه ٔ چوب و خار و خاشاک و آن را خاش و خشک نیز گفته اند. (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 366):
ز هر خاشه ای خویشتن پرورد
بجز خاش وی را چه اندر خورد.
(فرهنگ شعوری ج 1 ص 366).
|| قماش ریزه. دم مقراض. (برهان قاطع). || (اِمص) خائیدن. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ جهانگیری):
نشست و سخن را همی خاش زد
ز آب دهان کوزه را شاش زد.
رودکی.
|| (اسم فعل) هس (در تداول مردم دیلمان). رجوع به هس شود. || (اِ) استخوان (در تداول مردم دیلمان و سیاه کل). || جنگ است با «پر» ترکیب میشود و پرخاش میگردد. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 366). و آن ظاهراً براساسی نیست.

خاش. (ع اِ) قماش خانه و متاع روی آن. || خش ّ است که بمعنی پیادگان باشد. (منتهی الارب). || (ص) در حالت رفع و جر بدون الف و لام از خشی بمعنی ترسیدن.

خاش. (اِ) نام گیاهی است که در شیرکوه منزول نام دهند. قطیم. عودالخیر. (معجم انجلیزی عربی فی العلوم الطبیه و الطبیعیه چ محمد شرف).

خاش. (اِخ) نام برادر افشین است: مازیار بر خلاف افشین گواهی داد که خاش برادر افشین ببرادراو کوهیار نامه نوشته و اسلام آشکار ساخته. (از تاریخ طبری بنابر حاشیه ٔ ص 358 مجمل التواریخ و القصص).

خاش. (اِخ) شهری است کوچک مرکز بخش خاش شهرستان زاهدان واقعدر 185 کیلومتری جنوب زاهدان، در مسیر شوسه ٔ زاهدان به ایرانشهر و زاهدان به سراوان میباشد. مختصات جغرافیائی آن به شرح زیر است: طول آن 61 درجه 10 دقیقه 25 ثانیه و عرض آن 28 درجه 13 دقیقه و 35 ثانیه است.خاش در جنوب کوه تفتان واقع است و هوای آن گرم و معتدل و متغیر است. خاش در گذشته اهمیتی نداشته و فقط از زمانی که مرکز لشکر و تیپ مکران شده رو به آبادی نهاده است. و در آن جا قنواتی احداث شده و روز بروز به اهمیت آن افزوده میشود. سکنه ٔ فعلی خاش در حدود سه هزار تن است و شغل مردان کسب و تجارت و باغبانی و زراعت و گله داری است و در حدود 150 باب دکان مختلف ویک مسجد و یک گاراژ و 2 دبستان دارد. از ادارات دولتی مرکز تیپ و گروهان ژاندارمری و بخشداری و پست و تلگراف و نماینده آمار و فرهنگ و بهداری و گارد مسلح گمرک و شهرداری و شهربانی در آنجا وجود دارد. در هفته دو مرتبه پست و همه روز اتومبیل از زاهدان به آنجاآمدورفت می نماید. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).

فرهنگ معین

خاش

(اِ.) عاشق شوریده.

(اِ.) ریزه چوب و علف.

(اِ.) = خش. خشو. خوشه: مادرزن، مادر شوهر.

فرهنگ عمید

خاش

خاشاک

مادرزن،
مادرشوهر،

عاشق شوریده، شیدا،

حل جدول

خاش

از شهرهای سیستان و بلوچستان

فارسی به انگلیسی

خاش‌

Chip, Strip

گویش مازندرانی

خاش

بوسه

لاغر و مردنی

استخوان، تکه ای استخوان، خوب

معادل ابجد

خاش

901

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری