معنی خرخره

لغت نامه دهخدا

خرخره

خرخره. [خ ِ خ ِ رَ / رِ] (اِ) حلق. حلقوم. نای. گلو. قصبهالریه در تداول عوام. (یادداشت بخط مؤلف).
- تا خرخره در قرض بودن، بسیار قرض داشتن.

خرخره. [خ َ خ َ رَ / رِ] (اِ) شانه ٔ اسپ را گویند. (آنندراج) (ناظم الاطباء).

خرخره. [خ ُ خ ُ رَ] (اِخ) نام تیره ای است از ایل کلهر به کردستان. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 162).

خرخره. [خ َ خ َ رَ / رِ] (اِخ) دهی است ازدهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان آبادان واقع در سه هزارگزی شمال آبادان کنار خاوری رود بهمن شیر. آب و هوای آنجا گرم و جمعیت آن ناحیه پانصد تن و آب این دهکده از رود بهمن شیر و محصول آن خرما می باشد. ساکنان از طایفه ٔ دریس اند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).

فرهنگ معین

خرخره

(خِ خِ رِ) (اِ.) (عا.) گلو، حنجره.،تا ~ زیر قرض بودن کنایه از: بسیار مقروض بودن.

فرهنگ عمید

خرخره

گلو،

حل جدول

خرخره

گلو و حلق، حلقوم

مترادف و متضاد زبان فارسی

خرخره

حلق، حلقوم، گلو

فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

خرخره

حنجره

گویش مازندرانی

فرهنگ فارسی هوشیار

خرخره

خرخر خرو پف (اسم) آوای ناصاف گوشخراش مانند صدایی که از کشیدن قطعه ای سنگچوب یا آهن در روی زمین یا چیزی دیگر شنیده شود. (اسم) گلو قصبه الریه نای گلو.

معادل ابجد

خرخره

1605

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری