معنی خطابه
لغت نامه دهخدا
خطابه. [خ ِ ب َ] (ع اِمص) سخن رانی. کلامی بصورتی رسمی که در سر جمع بطول گویند. (یادداشت بخط مؤلف). || فریب بوسیله ٔ زبان. (از کشاف اصطلاحات الفنون). گفتار از چیزهای مقنعه و معنی اقناع آنست که شنونده، تعقل کند گفته را و آنرا تصدیق کند و هرچند آن تصدیق به برهان نباشد. (یادداشت بخط مؤلف).
- صناعت خطابه، یکی از صناعات خمس منطق است و آن قیاسی است مؤلف از مظنونات یا از مظنونات و مقبولات در نزد منطقیان. آنرا قیاس خطابی نیز می گویند و در نزد متکلمین، اماره نام دارد و غرض از آن ترغیب مردمانست در اموری که منفعت معاش و معاد بدانست، چنانکه خطباء و وعاظ چنین می کنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (تعریفات جرجانی). ریطوریقا: و آن صناعتی است علمی که ممکن باشد که بدان اقناع جمهور کنند بدانچه تصدیق ایشان بدان خواهند بقدر امکان. (فرهنگ اصطلاحات و تعریفات ثروتیان ص 119 از نفاس الفنون).
فرهنگ عمید
وعظ و سخنرانی کردن،
(اسم) خطبه، وعظ،
حل جدول
سخنرانی
مترادف و متضاد زبان فارسی
تذکیر، خطبه، ذکر، سخنرانی، موعظه، نطق، وعظ
فارسی به انگلیسی
Discourse, Lecture, Oration, Sermon, Speech
فارسی به عربی
خطاب رسمی، خطبه، کتاب، محاضره
فرهنگ فارسی هوشیار
سخنرانی، کلامی که بصورت رسمی که در سر جمع بطول گویند، فریب بوسیله زبان
معادل ابجد
617