معنی خط رایج بین طبقات متوسط و تجاری مصری

واژه پیشنهادی

فرهنگ فارسی آزاد

طبقات

طَبَقات، نام چندین کتاب مشهور است از جمله «طَبَقات الصُّوفَیَّه» تألیف عبدالرحمن محمد بن حسین سُلَّمی (412-325) است که طَبَقات خواجه عبدالله انصاری هم بر مبنای همین کتاب است و نَفَحاتُ الْاُنْس جامی هم بر مبنای طَبَقات انصاری «طَبَقاتُ الاَطِّباء والحکما و طَبَقاتُ الاُمم و طَبَقاتُ الشُعَراء و طبقات الحُفّاظ و طبقات محمود شاهی و طبقات ناصری از دیگر طبقات مشهور می باشند

لغت نامه دهخدا

طبقات

طبقات.[طَ ب َ] (ع اِ) ج ِ طبقه. مراتب. درجات. پایه ها. جماعتی از مردمان. (تاریخ بیهقی): طبقات الناس، اجناس مختلفه از مردم. (منتهی الارب). گروه ها. دسته ها: و ندیدم او را [بوالعسکر] هیچوقت در مجلس سلطان بخوردن شراب و بچوگان و دیگر چیزها، چنانکه ابوطاهر سیمجوری و طبقات ایشان را دیدم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 243). و سراهنگان و طبقات لشکر را همچون بندگان درم خریده داشتندی. (فارسنامه ابن البلخی ص 43).
اهل بغداد را زنان بینی
طبقات طبق زنان بینی.
خاقانی.
طبقات مردم از صدق یقین و خلوص اعتقاد دست به مبایعه ٔ او یازیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 279). تاش آن صلات و مبرات بر طبقات لشکر خویش هزینه کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 67). || بر کتبی اطلاق میشود که در آنها ترجمه ٔ احوال عالمان و حکیمان و فقیهان و شاعران و پزشکان و محدثان و جز آنان باشد. جرجی زیدان مینویسد: علما برای تحقیق مسائل علوم قرآن وحدیث و نحو و ادب ناگزیر شدند که به بحث در اسانید آنها بپردازند و احادیث یا مسائل ضعیف را از متین بازشناسند و این هدف آنان را به تحقیق درباره ٔ راویان اسانید و ترجمه ٔ احوال آنان برانگیخت تا آنجا که یکی از شرایط اجتهاد در فقه را معرفت اخبار درباره ٔ متون و اسانید احادیث قرار دادند، چنانکه فقیه باید به احوال ناقلان و راویان احاطه داشته باشد و عدول و ثقات و مطعون و مردود از هم بازشناسد و بوقایع مخصوص آنها آگاهی یابد از این رو راویان هر فنی را بطبقاتی تقسیم کردند و در نتیجه، بترجمه ٔ احوال طبقاتی، مانند عالمان و ادیبان و فقیهان و نحویان دست یازیدند و از جمله ٔ آنها میتوان طبقات شاعران و ادیبان و نحویان و فقیهان و شجاعان و محدثان و لغوی دانان و مفسران و حافظان و متکلمان و نسب شناسان و پزشکان و حتی ندیمان و مغنیان و جز آنان را نام برد. و درباره ٔ هر یک کتابی تألیف کردند... و قدیمترین کتب طبقات که ما بدان دست یافته ایم کتاب طبقات صحابه تألیف محمدبن سعید معروف به واقدی است. متوفی بسال 230 هَ. ق. و آن کتاب بزرگی است که چه بسامشتمل بر ده و اند مجلد باشد و در آن تراجم احوال صحابه و تابعین و خلفا تا روزگار مؤلف آمده است. و مجلدات این کتاب در کتابخانه های جهان پراکنده است، از آنجمله جلد دوم آن در کتابخانه ٔ خدیوی مصر موجود است و هنگامی که ما به نوشتن این سطور مشغول بودیم، اطلاع یافتم که یک انجمن علمی آلمانی بطبع آن اهتمام ورزیده و جلد اول آن منتشر شده است. از آن پس طبقات الشعرا تألیف ابن قتیبه متوفی بسال 276 هَ. ق. امسال در لیدن به اهتمام استاد دکویه خاورشناس نامور هلندی چاپ شده است. آنگاه مؤلفان به تألیف طبقات بسیاری در ازمنه ٔ مختلف پرداختند و کتب تراجم بزرگی در این باره استخراج کردند، مانند وفیات الاعیان در وفیات و فوات الوفیات و جز اینها. (از تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان چ مصر ج 3 ص 89). گذشته از اینها کتب معروف دیگری نیز درباره ٔ طبقات به فارسی و عربی تألیف و انتشار یافته است، مانند: طبقات الاطبا تألیف ابن اصیبعه و طبقات الشافعیه تألیف عبدالرحیم الاسنوی و طبقات الشیعه تألیف سیدعلیخان کبیر موسوم به الدرجات الرفیعه و طبقات ناصری تألیف منهاج الدین سراج و طبقات النحاه تألیف ابن الازرق و طبقات النحاه تألیف عبدالرحمن جلال الدین قرطبی و غیره.


متوسط

متوسط. [م ُ ت َ وَس ْ س ِ] (ع ص) میانه. (واژه های نو فرهنگستان ایران). در میان واقع شده و میانه. نه خوب و نه بد. و میانه گیرنده از چیزی که نه جید باشد ونه ردی. (ناظم الاطباء). چیزی میانه گیرنده نه جید ونه ردی. (آنندراج). وسط. نه اعلی نه ادنی. نه خوب ونه بد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و چون متوسط بساود حالی افتد میان اذیت و لذت. (قراضه ٔ طبیعیات ص 36). نسخه ٔ بریتانیا در صحت و سقم متوسط است. (چهارمقاله قزوینی چ دانشگاه صفحه چهل مقدمه).
- سبب متوسط، یک متحرک و دو ساکن مانند «کار» و «یار». (المعجم چ مدرس ص 29).
- متوسطالسیر، میانه رو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| دارای رتبت میانه. نه بالا و نه پست. ج، متوسطین: والسداء من المتوسطین والزهاد من المتنزهین. (حکمت اشراق چ کربن ص 229). وقد یحصل من بعض نفوس المتوسطین ذوات الاشباح المعلقه المستنیره. (حکمت اشراق ص 234- 235).
- متوسطالحال، نه خوب و نه بد. (ناظم الاطباء): و این نمد متوسطالحال است کسی به آن مشغول نیست. (انیس الطالبین ص 190). و اگر متوسط الحال می بودند... (انیس الطالبین ص 49).
|| نه بلند و نه کوتاه. (ناظم الاطباء).
- متوسطالقامه، نه بلند و نه کوتاه. (ناظم الاطباء). || میان قوم نشیننده. (آنندراج). در میان قوم نشسته. (از ناظم الاطباء). || میانجی کننده. (آنندراج). میانجی. (مهذب الاسماء). میانجی و میانجی کننده. (ناظم الاطباء). || میاندار. (ناظم الاطباء). || در نسبت عبارت است از آنچنان مقداری که نسبت یکی از دو طرف آن مقدار به سوی آن مانند نسبت آن به طرف دیگر باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون): مایحتاج فی اعتنائه بالاصنام لکماله الی متوسط یفیض عنهم هو نور مجرد. (حکمت اشراق چ معین حاشیه ٔ ص 166). || نزد مهندسان، عبارت است از اصمی که در دومین مرتبه یا مراتب بعد از دومین مرتبه واقع شود. (کشاف اصطلاحات الفنون). || بین اقبال و ادبار. از اصطلاح منجمان. (کشاف اصطلاحات الفنون).


رایج

رایج.[ی ِ] (ع ص) رائج. اسم فاعل از «روج ». روا. (دهار) (ناظم الاطباء). روان و جاری. (منتهی الارب). روان. (دهار). مقابل ناروا. که بستانند. که بردارند. مقابل نارایج که بهیچش نستانند. خریدارگیر. هر چیز که روایی داشته باشد و در داد و ستد همه کس آنرا بردارد و بپذیرد و معمول و متداول عمومی باشد. (ناظم الاطباء).
- رایج الوقت، بمقتضای وقت و ترتیبات زمان. (ناظم الاطباء).
|| زری که در دارالضرب مسکوک شده باشد. مقابل خارج که آن کم عیار و قلب است. (آنندراج) (بهار عجم). روا. سره. مقابل ناسره. مقابل دغل. مقابل مغشوش. جاری. که بردارند. که در مبادلات بجای کالاقبول کنند. که باارز باشد و در برابر کالا یا پول کشور دیگر بپذیرند و تبدیل کنند. که در همه دیار بپذیرندش. مقابل ناروا که در دیار غربتش بهیچ نستانند. که در کشور و مبادلات تجارتی روا و روان باشد. درجریان.درگردش. سابقاً عبارت «رایج مملکت ایران » بر سکه منقوش بود:
رسته ٔ دهر و فلک دیده ونشناخته
رایج این را دغل، بازی آن را دغا.
خاقانی.
مشاهرات و میاومات ایشان رایج میرسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
- پول رایج، پول روان. جاری و متداول. (ناظم الاطباء).
- رایج بودن، روا بودن. رواج داشتن. جاری بودن. روان و سایر بودن. در گردش بودن. روایی داشتن.
- سکه ٔ رایج، سکه ٔ روان. سکه ٔ درگردش. سکه ای که همگان بپذیرند و بردارند. پول رایج و متداول:
بی اصول قدمش سکه ٔ رایج نزنی
خارجی واقف دم باش که خارج نزنی.
میرنجات (از آنندراج).


تجاری

تجاری. [ت ُج ْ جا] (ص نسبی) منسوب به تاجر و بازرگان. (ناظم الاطباء).


مصری

مصری.[م ِ](ص نسبی، اِ) منسوب به مصر.(غیاث)(برهان).منسوب و متعلق به مصر، مانند قلم و شمشیر و تریاک ونبات.(ناظم الاطباء). منسوب به مصر اعم از شهر مصر ویا کشور مصر و یا سرزمین مصر: ابلهی را دیدم... قصبی مصری بر سر.(کلیات سعدی چ مصفا ص 73).
- حمار مصری، خر منسوب به مصر. ج، حمر مصار و حمر مصاری.(از منتهی الارب)(از ناظم الاطباء).
- زر مصری، زر که ضرب مصر دارد:
ز من مصر باید نه زر خواستن
سخن چون زر مصری آراستن.
نظامی.
- مصری مار، کنایه از نیزه و سنان مصری است.(برهان)(آنندراج)(از ناظم الاطباء).
|| از مردم مصر.(ناظم الاطباء). اهل مصر: اما در اعتقاد این مرد [حسنک] سخن می گویند بدان که خلعت مصریان بستد.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 178). یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت.(گلستان چ مصفا ص 33).
- پیغمبر مصری، یوسف بن یعقوب علیهما السلام. پیغامبر چهی یا چاهی.(یادداشت مؤلف):
هم ساده گلی هم شکری هم نمکی
بر برگ گل سرخ چکیده نمکی
پیغمبر مصریی به خوبی نه مکی
من بوسه زنم لب بمکم تو نمکی.
عسجدی.
|| نبات را گویند.(برهان). نبات را که مردم مصری گویند غلط است مگر به واسطه ٔ کثرت و خوبی نبات مصر باشد همانگونه که ظرف چین را چینی و اسب ترکستان را ترکی نامند.(از غیاث)(از آنندراج). || نام نوعی شمشیر.(نوروزنامه). شمشیر را نیز گویند.(برهان). تیغ مصری.تیغ که در مصر سازند. || تریاک.(برهان). || نوعی مرغ. مرغ مصری. شاخدار. سنگی سار.(یادداشت مؤلف). || گلی است.(یادداشت مؤلف).

فارسی به عربی

متوسط

متوسط، معدل، معرض، وسط، وضع طبیعی


مصری

مصری

عربی به فارسی

متوسط

میانی , وسطی , مابین , میانه , متوسط , میانگین , حد فاصل , اهل کشور ماد , حد وسط , میانحال , وسط

میانه , متوسط , وسطی , واقع دروسط , حد وسط , میانه روی , اعتدال , منابع درامد , عایدی , پست فطرت , بدجنس , اب زیرکاه , قصد داشتن , مقصود داشتن , هدف داشتن , معنی ومفهوم خاصی داشتن , معنی دادن , میانگین

معادل ابجد

خط رایج بین طبقات متوسط و تجاری مصری

2872

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری