معنی خمره

لغت نامه دهخدا

خمره

خمره. [خ ُ رَ / رِ] (اِ) خمچه. خمبره. خم کوچک. (ناظم الاطباء): آچارها پیش آوردند و سر خمره ها بازکردند و چاشنی می دادند. (تاریخ بیهقی). و چون خمره ٔ شهد مسموم است و چشیدن آن کام خوش کند لیکن عاقبت بهلاکت کشد. (کلیله و دمنه).
استاد علی خمره بجویی دارد
چون من جگری و دست و رویی دارد.
؟
تا فرستد حق رسولی بنده ای
دوغ را در خمره جنباننده ای.
مولوی.
- خمره ٔ اتوکشی، نیم خمی یا پاره ای از خم که اتوکشان در زیر آن آتش کرده و جامه را برای هموار شدن یا برای نورد و چین پدید آوردن در آن بکار برند. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
کاهل به آب نمیرفت وقتی هم که میرفت خمره میبرد، نظیر: موش به سوراخ نمی رفت وقتی که میرفت جارو بدمش می بست.
مثل خمره ٔ اتوکشی است، سری سخت بزرگ و بدترکیب دارد.
مثل خمره ٔ پیه زده است.


خمره آباد

خمره آباد. [خ ُ رِ] (اِخ) دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل و دارای 144 تن سکنه. آب آن از رودخانه ٔ هیرمند و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


کاج خمره ای

کاج خمره ای. [ج ِ خ ُ رِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) نوعی کاج. (جنگل شناسی ج 2 فهرست آخر کتاب ص 31). قسمی کاج که بشکل خمره است.

فارسی به انگلیسی

خمره‌

Cask, Jar, Vat

فرهنگ فارسی هوشیار

خمره

پارسی تازی گشته خمره ‎ خاز مایه (خمیر مایه)، لرد می درد، گلغونه، بوی خوش (اسم) خم کوچک خمچه.


هفت خمره

(اسم) هفت عدد خمره محتوی مسکوکات. توضیح این ترکی بدرداستانهابسیار مستعمل است. مثلا گویند: ((هفت خمره زر پیداشد. ))، خمره های بسیار.

فرهنگ معین

خمره

(خُ رِ) (اِ.) خم کوچک، خمچه.

فرهنگ عمید

خمره

خمچه

مترادف و متضاد زبان فارسی

خمره

خم، خنب، دن، خمچه

فارسی به عربی

خمره

حوض

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

خمره

845

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری