معنی خم کردن

لغت نامه دهخدا

خم کردن

خم کردن. [خ َ ک َ دَ] (مص مرکب) دوتا کردن. دولا کردن. منحنی کردن. (یادداشت بخط مؤلف):
دل تو از اینکار بی غم کنم
همان پشت بدخواه تو خم کنم.
فردوسی.
پشت این مشت مقلد خم که کردی در نماز
در بهشت ار نه امید قلیه و حلواستی.
ناصرخسرو.
واجب است آنکه پیش میرود و در زیر پشت را خم کند و بالا راست. (گلستان).
- بر ابرو خم نکردن، اظهار ماندگی و رنج ننمودن.

حل جدول

فارسی به انگلیسی

خم‌ کردن‌

Sway

Angle, Bend, Bow, Crook, Lean, Ply

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

خم کردن

انحناء، عطف، مقدمه عربه المدفع، منحدر

فارسی به ایتالیایی

واژه پیشنهادی

خم کردن

کج کردن

معادل ابجد

خم کردن

914

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری