معنی خوالیگر
لغت نامه دهخدا
خوالیگر. [خوا / خا / خ َ گ َ] (ص مرکب) خوالگر. طباخ. مطبخی. آشپز. دیگ پز. طابخ. قادر. خورشگر. پزنده. باورچی.سفره چی. خوراک پز. (یادداشت بخط مؤلف):
یکی خانه او را بیاراستند
بدیبا و خوالیگران خواستند.
فردوسی.
می و خوان و خوالیگران یافتی.
فردوسی.
بفرمود رستم بخوالیگران
که اندر زمان آوریدند خوان.
فردوسی.
روزی دهان پنج حواس و چهارطبع
خوالیگران نه فلک و هفت اخترند.
ناصرخسرو.
پرستنده دختر به آیین خویش
ز خوالیگران خوان و می خواست پیش.
اسدی (گرشاسبنامه).
|| طعام. (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
(خا گَ) (ص.) آشپز، طباخ.
فرهنگ عمید
آشپز: یکی خانه او را بیاراستند / به دیبا و خوالیگران خواستند (فردوسی: ۲/۲۵۷)،
حل جدول
طباخ
فرهنگ فارسی هوشیار
طباخ، طعام پز، آشپز
معادل ابجد
867