معنی خوشنویس عهد قاجاریه

فرهنگ معین

خوشنویس

(~. نِ) (ص فا.) خطّاط.

فرهنگ عمید

خوشنویس

آن‌که خط را به‌زیبایی می‌نویسد، خطاط،


عهد

۱. پیمان، قرارداد، قول‌و قرار.

۲. روزگار، زمان.

۳. (اسم مصدر) به عهده گرفتن، ضمان.

۴. [قدیمی] فرمان مکتوب پادشاه برای فرمانروایان ولایات، منشور.

۵. [قدیمی] عهدنامه، پیمان‌نامه.

* عهد بستن: (مصدر لازم) پیمان بستن.

* عهد جدید: اسفار مقدسه که بعد از مسیح نوشته شده، انجیل.

* عهد شباب: [قدیمی] روزگار جوانی.

* عهد قدیم: اسفار مقدسه که قبل از مسیح نوشته شده، تورات.

* عهد کردن: (مصدر لازم) شرط‌ کردن، پذیرفتن کاری یا شرطی، پیمان بستن،

فرهنگ فارسی هوشیار

خوشنویس

کسی که خط نیک از روی تعلیم نویسد، خطاط

لغت نامه دهخدا

قاجاریه

قاجاریه. [ی ی َ / ی ِ] (اِخ) طائفه ٔ قاجاریه، یکی از طوائف ترک که در قرن هفتم هجری هنگام حمله ٔ چنگیز از مرکز آسیا به جانب مغرب انتقال یافت، طائفه ٔ قاجار بود که رفته رفته از سراسر خاک ایران گذشته در مرز شام مسکن گزید. در یورش هفت ساله ٔ امیر تیمور گورگان قبائل قاجار از شام به سمت مشرق بازآمده در حوالی گنجه و ایروان اقامت نمودند. یکی از هفت طائفه که دستیار شاه اسماعیل صفوی بودند و به نام قزل باش معروف شدند طائفه ٔ قاجار بود. در عهد شاهان صفوی رؤسای ایل قاجار مکرر دارای حکومت و مأمور به سفارت شدند. در زمان شاه عباس بزرگ این طائفه نیروئی به دست آورده و به قبائل چندی تقسیم گردیدند. شاه عباس از افزایش عده ٔ این طائفه استفاده کرده، آنان را مأمور حفظ مرزهای مهم کشور نمود. قسمت عمده ٔ آنان را در ولایت گرگان برای دفع ترکتازهای ترکمن ها مقیم ساخت و نگاهداری قلعه ٔ مبارک آباد و ساحل گرگان را که از بناهای نظامی شاه طهماسب اول بود و امروز به آق قلعه معروف است به آنان سپرد. این شعبه از ایل قاجار اهمیت و شهرت بیشتری یافته، دردو جانب رود گرگان چراگاههائی را بخود تخصیص دادند.آنان که در جانب بالای رودخانه قرار داشتند به یوخاری باش (بالای سر) و آنانکه در جانب پائین رود یورت گرفتند به اشاقه باش (پائین سر) معروف گشتند. میان این دو دسته رقابت و خصومت افتاد و به غارت یکدیگر مکرر مبادرت جستند و به سال 1140 هَ. ق. به دنبال همین زدو خوردها اطراف مبارک آباد (آق قلعه) را ترک گفته به استرآباد آمدند. یکی از رؤسای این طائفه فتحعلی خان پسر شاهقلیخان بود که در زمان شاه طهماسب دوم به دعوت آن شاه همراه او به خراسان رفت و به امر نادرشاه مقتول و در خواجه ربیع مدفون گشت. فتحعلی خان از تیره ٔ اشاقه باش بود. نادر برای استیصال قوم او یوخاری باشها را برکشید و محمد حسین خان رئیس آنان را حکومت گرگان داد. محمد حسنخان فرزند فتحعلی خان که هنگام قتل پدر بیش از دوازده سال نداشت در سراسر ایام نادر از گرگان فراری و در میان ایلات ترکمن متواری میزیست، گاهی هم به گرگان و استرآباد حمله میکرد. در یکی از حملات وی به شهر استرآباد پسر او آغامحمدخان بدست لشکریان نادر گرفتار شد و جزو اسیران به خراسان اعزام گردید. عادل شاه آغامحمدخان را مقطوع النسل کرد، ولی چیزی نگذشت که آغامحمدخان از زندان رهائی یافته به استرآباد رفت و به پدر خود که در این وقت بر این ولایت استیلاء یافته بود و دعوی سلطنت میکرد پیوست. محمد حسنخان در جنگ با کریمخان کشته شد و آغامحمدخان را که در این وقت هفده سال داشت به امر کریمخان به شیراز بردند. روز فوت کریمخان آغامحمدخان بیرون شهر شیراز به شکار مشغول بود. همین که عمه اش او را از مرگ وکیل آگاه ساخت او عمداً باز شکاری را که در دست داشت رها کردو به بهانه ٔ جستجوی آن به مکانی که قبلاً سواران و اسبان ورزیده آماده کرده بودند برفت و به شتاب خود رابه تهران رسانید و خود را پادشاه خواند (1193 هَ. ق.) و بدین ترتیب سلطنت قاجاریه رسماً تأسیس گشت.
جدول اسامی پادشاهان قاجار و تاریخ
سلطنت و وفات آنان
محمد حسنخان
سرسلسله. 1- آقامحمدخان. سلطنت 1193-1211
عمر او 56 سال و قبرش در نجف است.
2- فتحعلی شاه سلطنت 1212-1250 عمر 64 سال و
چهار ماه و قبرش در قم است.
3- محمدشاه 1250-1264 مدت عمر 41 سال و
11 ماه و قبرش در قم است.
4- ناصرالدین شاه از 1264-1314 مدت عمر67
سال مدفن در حضرت عبدالعظیم.
5- مظفرالدین شاه 1314-1324 مدت عمر 55 سال
مدفن کربلا.
6- محمدعلی شاه 1324-1326 مدفن کربلا.
7- احمدشاه 1326-1344 مدفن کربلا.
رجوع به ذیل هریک از این اسامی شود.
وضع سیاسی ایران در عهد قاجاریه. در دوران قاجاریه ایران با تمدن غرب آشنا شد و با کشورهای غربی رابطه پیدا کرد. هرچند که در فاصله ٔ بین انقراض دولت صفویه و قاجاریه دولت ایران با ممالک اروپائی روابط مختصری داشت، ولی معاهده های بین ایران و ممالک اروپائی در دوران قاجاریه منعقد شد؛ از جمله: 1- معاهده ٔ فین کن اشتاین بین ایران و فرانسه که در زمان فتحعلی شاه و ناپلئون بسته شده است. 2- عهدنامه ٔ ایران و انگلیس در زمان فتحعلیشاه که به سال 1229 درتهران به امضاء رسید. 3 و4- دو عهدنامه ٔ گلستان و ترکمن چای با روسیه. دولت روسیه که از دیرباز چشم طمعبه بلاد آباد قفقازیه دوخته بود در زمان فتحعلیشاه اوضاع ایران را دچار اغتشاش دید، موقع را مغتنم شمرده به ایران سپاه فرستاد. جنگهای بین ایران و روسیه شامل دو دوره است. در تمام این مدت عباس میرزا با کمال رشادت از سرحدهای مملکت دفاع کرد، اما بر اثر سستی فتحعلیشاه دولت ایران شکست خورد. پس از خاتمه ٔ دوره ٔ اول این محاربات عهدنامه ٔ گلستان به سال 1228 هَ. ق. منعقد شد. به موجب این عهدنامه، ایران از ولایات قره باغ و گنجه و خانات و شیروان و قپه و دربند و باکو و داغستان و گرجستان چشم پوشید. جنگهای دوم منجر به عهدنامه ٔ ترکمن چای به سال 1243 گردید و دولت روسیه علاوه بر آنچه در عهدنامه ٔ گلستان ذکر شد، ایروان و نخجوان و دشت مغان را به دست آورد و مجرای رود ارس، سرحد دولتین شد و اتباع روسیه از تابعیت قوانین حقوقی و جزائی ایران معاف گردیدند و کشتی رانی در دریای خزربه دولت مزبور انحصار یافت و پنج میلیون تومان غرامت گرفت. روسها با انعقاد این عهدنامه و تصرف قفقازیه به سختی با انگلیس ها بر سر سیاست خود در ایران بنای رقابت را گذاشتند و این رقابت در زمان ناصرالدین شاه که به دستیاری روسها در تهران تاجگذاری کرد شدت یافت و در اواخر سلطنت وی دولتین روس و انگلیس رسماً درکارهای اداری مملکت دخالت کردند و در دوره ٔ مظفرالدین شاه با دادن قروضی به ایران امتیازاتی در شمال و جنوب بدست آوردند.
وضع اجتماعی ایران. اقدامات مفیدی که در دوران قاجاریه به عمل آمد بیشتر در دوره ٔ ناصرالدین شاه و به دست میرزا تقی خان امیرکبیر بود؛ از آن جمله است اصلاح امور مالی، اصلاح نظام، تأسیس مدرسه ٔ دارالفنون و استخدام معلمین اروپائی برای تدریس و اعزام محصل به اروپا برای تحصیل صنایع مختلف و تأسیس روزنامه و ترجمه و انتشار کتب خارجی و توسعه ٔ صنایع و ایجاد کارخانه ها و تأسیس پستخانه. امیرکبیر در سال 1267 هَ. ق. در کلیه ٔ شهرهای معتبر کشور چاپارخانه تأسیس کرد و اولین خط تلگراف در زمان ناصرالدین شاه احداث شد و به تدریج تکمیل گردید، و ضرابخانه که تا آن زمان وضع مطلوبی نداشت اصلاح گشت. تا پیش از ناصرالدین شاه هریک از شهرهای عمده ٔ ایران ضرابخانه ٔ جداگانه ای داشت و به همین جهت در نقش و عیار سکه های نواحی مختلف اختلافاتی پدید می آمد. ناصرالدین شاه آلات و ادوات ضرابخانه ای را از اروپا آورد و اداره ٔ ضرابخانه را تأسیس نمود. در زمان فتحعلیشاه اولین مطبعه در تبریز دائر گردید. در دوران قاجاریه بسیاری از آداب و مراسم اروپائی در ایران انتشار یافت. این آداب از عهد فتحعلی شاه و محمدشاه در این سرزمین منتشر شد و در دوره ٔ ناصرالدین شاه وسعت و گسترش پیدا کرد. تغییر کلاه و لباس معمول گردید. اغذیه ٔ فرنگی و شرب چای و توسعه ٔ زراعت توتون و تهیه ٔ تریاک و کشت سیب زمینی و بعضی نباتات و گلها از آثار این دوره است.
نهضت ادبی ایران در عصر قاجاریه. از اواخر دوره ٔ زندیه در ادبیات ایران نهضتی پیدا شد و شیوه ٔ دوره ٔ مغول و سبک هندی رو به زوال نهاد و شعرا و نویسندگان به تتبع آثار متقدمین برخاستند و مضامین تودرتو و مکرر و عبارات متکلف به تدریج کمتر شد و سخنورانی در نظم و نثر، فارسی متین و سالمی بوجود آوردند، و سخن پردازانی مانند نشاط و قاآنی و قائم مقام و امثال و اقران آنان آثار گذشتگان را احیاء نمودند. در دوره ٔ قاجاریه کتب تاریخی و علمی فراوان تألیف شد و آثار بزرگ مانند تکمله ٔ روضه الصفا و ناسخ التواریخ و نامه ٔ دانشوران و مجمع الفصحاء و امثال آنها بوجود آمد. روابط زبانی و ادبی بین ایران و فرنگستان عمده در این دوره شروع نمود و کتب و رسائلی در علوم و ادبیات و قصص و روایات مانند داستان تلماک از فرانسه به فارسی ترجمه شد و نیز دخول کلمات فرانسه و روسی به زبان فارسی در این عهد آغاز گردید. در نتیجه ٔ این نهضت نوین، افکار، جریانی نو گرفت و شعرا بیشتر به متقدمین مانند فردوسی و عنصری و فرخی و منوچهری و خاقانی و انوری پرداخته و شیوه ٔ سخن و طرز بیان وسنخ مضامین آنها را احیاء کردند و به تأثیر این نهضت شماره ٔ بسیار از شعرا و نویسندگان از قصیده گو و غزل سرا که توان گفت بیش از صد تن بودند در دوره ٔ قاجار ظهور کرده و در نظم و نثر شیوه ٔ گویندگان قبل از مغول را پیروی نمودند. (از تاریخ ادبیات ایران تألیف شفق چ 1321 ص 344 و 345 و 352 و 353) (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام تألیف لین پول ص 232 و 233 و 234) (تاریخ تمدن جدید).


عهد

عهد. [ع َ] (ع اِ) اندرز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وصیت. (از اقرب الموارد):
بدو گفت کاین عهد من یاد دار
همه گفت ِ بدگوی را باد دار.
فردوسی.
تو عهد پدر با روانت بدار
به فرزندمان همچنین یادگار.
فردوسی.
|| پیمان. (منتهی الارب) (آنندراج).پیمان و معاهده و شرط و قرارداد. (ناظم الاطباء). مَوْثِق و میثاق. (از اقرب الموارد):
عهد و میثاق خویش تازه کنیم
از سحرگاه تا به وقت نماز.
آغاجی.
بر آن زینهارم که گفتم نخست
بر آن عهد و پیمانهای درست.
فردوسی.
ز پیمان و سوگند و پیوند و عهد
تو اندر سخن پاسخش کن چو شهد.
فردوسی.
همه باژ روم آنچه بود از نخست
سپاریم و عهدی بباید درست.
فردوسی.
پسندیده تر آن است که میان ما دودوست عهدی باشد و عقدی بدان پیوسته گردد. (تاریخ بیهقی). یاد کرده بودیم که بر اثر رسولان فرستاده آید درمعنی عهد و عقد تا قواعد دوستی... استوارتر گردد. (تاریخ بیهقی). بجای خویش بیارم حدیث این رسولان... چه رفت و باب عهد و عقدها. (تاریخ بیهقی). چنگ درزده ام در بیعت او [خلیفه] به وفای عهد. (تاریخ بیهقی ص 315).
از عهده ٔ عهد گر برون آید مرد
از هرچه گمان بری فزون آید مرد.
؟ (از کلیله).
بیامدم تا... برهان عهد خویش هرچه لایحتر بنمایم. (کلیله و دمنه). و اعتماد بر کرم عهد و حصافت رأی تو مقصور داشته ام. (کلیله و دمنه).
از دوستان ِ عهد بسی آزموده ام
کس را بگاه عهد وفایی نیافتم.
خاقانی.
عهد یاران باستانی را
تازه چون بوستان نمی یابم.
خاقانی.
نیست برِ مردم صاحبنظر
خدمتی از عهد پسندیده تر.
نظامی.
جهد بدین کن که بر اینست عهد
روزی و دولت نفزاید به جهد.
نظامی.
آنهمه دلداری و پیمان و عهد
خوب نکردی که نکردی وفا.
سعدی.
کاتبی هست از وفاداران
عهد مرد استوار می باشد.
کاتبی.
بامی و معشوق چون شد عهد و پیمانم درست
عهد نام نیک و زهد و توبه را خواهم شکست.
اسیری لاهیجی (از آنندراج).
- بدعهد، آنکه عهد و پیمانش نیکو نباشد. آنکه پای بند عهد و پیمان نباشد:
چو بدعهد را نیک خواهی به دهر
بدی خواستی بر همه اهل شهر.
سعدی.
سرو سیمینا بصحرا میروی
نیک بدعهدی که بی ما میروی.
سعدی.
چنین است گردیدن روزگار
سبک سیر و بدعهدو ناپایدار.
سعدی.
- بدعهدی، پای بند نبودن به عهد و پیمان.بدقولی:
بجای من که بر عهد تو ماندم
ز بدعهدی چه ماندت تا نکردی ؟
خاقانی.
همان شیر کو جای در بیشه کرد
ز بدعهدی مردم اندیشه کرد.
نظامی.
دل خود ز بدعهدی آزاد کن.
نظامی.
به بدعهدی اکنون برآری غریو.
نظامی.
هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم
بیا وگر همه دشنام میدهی شاید.
سعدی.
درشتخویی و بدعهدی از تو بِپْسندند
که خوب منظری و دلفریب و منظوری.
سعدی.
آنگهت خاطر به بدعهدی گواهی میدهد
بر سرانگشتان که در خون عزیزان داشتن.
سعدی.
- بر عهد ماندن، پایدار بودن بر عهد و پیمان:
بجای من که بر عهد تو ماندم
ز بدعهدی چه ماندت تا نکردی ؟
خاقانی.
- به عهد آمدن، به پیمان آمدن. بر سر قول و میثاق بازگشتن.
- || هم پیمان شدن. پیمان پذیرفتن:
کسی در عهد ما مانند او نیست
ولی ترسم به عهد ما نیاید.
سعدی.
- به عهد وفا کردن، انجام دادن عهد و پیمان. بجای آوردن پیمان: برسم به پروردگار خود در حالتی که وفا کرده باشم به عهدخود ز بیعت. (تاریخ بیهقی ص 317).
به عهد ایزدی چون من وفا کردم
ندارم باک اگر تو عهد بشکستی.
ناصرخسرو.
نگر که تان نکند غره عهد و پیمانش
که او وفا نکند هیچ عهد و پیمان را.
ناصرخسرو.
- به عهد وفا نمودن، انجام دادن عهد و پیمان. وفای به عهد کردن. پیمان نشکستن. بر قول و گفتار پایدار ماندن. به پیمان ایستادن: هرکه وفا به عهد نمود از خدا مزد بسیار خواهد خواست. (تاریخ بیهقی ص 317). بر همه کس لازم است ایستادن به حق او و وفا نمودن به عهد او. (تاریخ بیهقی ص 315).
- تازه کردن عهد، تجدید عهد. تجدید پیمان: تا بدان دیار آیند و عهدها تازه کرده شود. (تاریخ بیهقی).
شبانگه آفتاب آوردی از رخ
مرا عهد سلیمان تازه کردی.
خاقانی.
بود بسیجم که درین یک دو ماه
تازه کنم عهد زمین بوس شاه.
نظامی.
- تجدید عهد، تجدید پیمان. تازه کردن عهد و پیمان: انفاذ الرسل فی هذا الوقت اًلی قورخان لتجدید العهد. (تاریخ بیهقی ص 193).
- سست عهد، سست پیمان. آنکه بر عهد و پیمان او اعتماد نشاید. که پیمان نااستوار دارد:
قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد
سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را.
سعدی.
سعدیا عاشق صادق ز بلا نگریزد
سست عهدان ارادت به ملامت برمند.
سعدی.
- عهد استوار، وثیقه. (دهار). مَوْثِق و میثاق. (ترجمان القرآن).
- عهد استوار کردن، محکم کردن عهد و پیمان. تحکیم قرارداد: سلطان محمود...با منوچهر والی گرگان عهد و عقد استوار کرد. (تاریخ بیهقی ص 205).
- عهد دربستن،عهد و پیمان بستن. عهد استوار بستن. پیمان کردن:
تا عهدتو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها.
سعدی.
- عهد و پیمان، شرط و پیمان. (ناظم الاطباء):
نگر که تان نکند غره عهد و پیمانش
که او وفا نکند هیچ عهد و پیمان را.
ناصرخسرو.
- عهد و وفا، عهد و پیمان و وفاداری:
بگردند یکسر ز عهد و وفا
به بیداد یازند و جور و جفا.
فردوسی.
از عهد و وفا زه و کمان ساز
وز فکرت و هوش تیر و زوبین.
ناصرخسرو.
حکم آن ِ توست گر بکشی بیگنه ولیک
عهد و وفای یار نشاید که بشکنی.
سعدی.
تو ملولی و مرا طاقت تنهایی نیست
تو جفا کردی و من عهد و وفا نشکستم.
سعدی.
تو عهد ووفای خود شکستی
وز جانب ما هنوز محکم.
سعدی.
بر عهد و وفای ترک اعتماد نشاید. (ابن اسفندیار).
- فراموش عهد، آنکه پیمان و عهد خویش را فراموش کند. که پیمان از یاد برد:
چو بیچاره شد پیشش آورد مهد
که ای سست مهر فراموش عهد.
سعدی.
- کمر عهد بستن، پای بند شدن به عهد و پیمان. بر استوار داشتن پیمان مصمم گشتن:
ز غمت گرچه خسته ام کمر عهد بسته ام
دل از آن برگسسته ام که گزارم وفای تو.
خاقانی.
- نقض عهد، شکستن عهد. خلاف پیمان عمل کردن. عهدشکنی. پیمان شکنی: مردم کوره ٔ شابور سوم باز نقض عهد کردند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 116). خلاف رای و صوابست و نقض عهد اولوالالباب. (گلستان).
- نگه داشتن عهد، بر پیمان و عهد ماندن. استوار ماندن بر پیمان:
که من برنگردم ز فرمان اوی
نگه دارم این عهد و پیمان اوی.
فردوسی.
- نیک عهد، استوارپیمان. خوش پیمان. خوش قول. مقابل بدعهد:
کجا بودی ای دولت نیک عهد
بدرگاه مهدی فرودآر مهد.
نظامی.
گهی داد بر نیک عهدان درود.
نظامی.
- ولی عهد، نگاه دارنده ٔ پیمان.
- || جانشین. (ناظم الاطباء). آنکه پس ازسلطان به نگهداشت عهد برخیزد. آنکه پس از شاه جانشین او شود، چه وی ولی و عهده دار میثاق و پیمان باشد. (از اقرب الموارد).
|| (اصطلاح فقه) عهد در تمام شرایط مانند نذر است و صیغه ٔ آن «عاهدت اﷲ» یا «عَلَی َّ عهد اﷲ أن أفعل کذا، أو أترکه...» میباشد. و اگر کسی با خدای خود عهد کند که اگر عملی انجام شد یا نقمتی از او دفع شد، کار خیری انجام دهد، عمل بدان عهد واجب میباشد. و فرق بین عهد و میثاق آن است که میثاق، توکید همان عهد است. و نیز گویند که عهد دوطرفی است و مابین دو نفر است، و میثاق یک طرفی است. (ازفرهنگ علوم از شرح لمعه و الفروق). || سوگند. (منتهی الارب) (آنندراج). یمین و سوگند. (ناظم الاطباء). یمین، که شخص بدان سوگند میخورد. (از اقرب الموارد). علی ّ عهد اﷲ لافعلن، عهد و سوگند خدا بر من است که آن را انجام دهم. در سوگند گویند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || مواضعه. آنچه برای والی و حاکم می نویسند. (ناظم الاطباء). آنچه مسؤول حکومت (از قبیل خلیفه و سلطان و غیره) برای حاکم و والی بعنوان اجازه ٔ حکومت کردن می نویسد. و در آن نوشته التزام به شریعت و به پا داشتن دادگری توصیه شده است. این نوشته اکنون به «فرمان » شهرت دارد، و آن از مفهوم اندرز و وصیت اخذ شده است. (از اقرب الموارد). ج، عُهود. (اقرب الموارد) (آنندراج):
که آمد ابا خلعت و تاج زر
ابا عهد و منشور و زرین کمر.
فردوسی.
نهادند بر عهد بر مُهر زر
بر آیین کیخسرو دادگر.
فردوسی.
همش عهد ساری و آمل نبشت
که بُد مرز منشور او چون بهشت.
فردوسی.
او را [یعقوب لیث را] گفتند که مردمان نیشابور میگویند که او عهد و منشور امیرالمؤمنین ندارد. (تاریخ سیستان). و خلعت و لوا و عهد بر مردمان برخواند. (تاریخ سیستان). و معتمد محمدبن عبداﷲبن طاهر را بر خراسان بداشت و عهد سیستان نیز او را داد. (تاریخ سیستان). رسول خلیفه دررسید با عهد و لوا. (تاریخ بیهقی). ما امیرالمؤمنین را از عزیمت خویش آگاه کردیم و عهد خراسان و جمله ٔ مملکت پدر را بخواستیم. (تاریخ بیهقی). آنچه خواسته آمده است از لوا و عهد و کرامات با رسول بر اثر است. (تاریخ بیهقی).
لوا و عهد و خطاب خلیفه ٔ بغداد
خدای عزوجل بر ملک خجسته کناد.
مسعودسعد.
|| نگاهداشت حق حرمت. (منتهی الارب) (از آنندراج). رعایت حرمت و عقد. (ناظم الاطباء). || امان و زینهار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). امان. (اقرب الموارد). || ملاقات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دیدار و رؤیت. (از اقرب الموارد از لسان). || شناخت. (منتهی الارب) (آنندراج). معرفت و شناخت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): عهدی بِه ِ بموضع کذا (منتهی الارب)، یعنی شناختن من او را در فلان محل بود.
- بعیدالعهد، شناخت و معرفت دور و بعید.
- قریب العهد؛ قریب العلم و قریب المعرفه. (ناظم الاطباء): هو قریب العهد بکذا؛ او در مورد فلان، علم و آشنایی نزدیک دارد. (از اقرب الموارد). || روزگار. (منتهی الارب) (آنندراج). روز و زمان و عصر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دوره. دوران. هنگام. وقت:
به عهد دولت سامانیان و بلعمیان
چنین نبود جهان بابها و سامان بود.
کسائی.
بدین عهد نوشیروان تازه شد
همه کار بر دیگر اندازه شد.
فردوسی.
که در عهد من رستم نوجوان
ز مادر بزاد و بشد پهلوان.
فردوسی.
ز شاهی بر او هیچ تاوان نبود
بد آن بد که عهدش فراوان نبود.
فردوسی.
در اول عهد او [پیروز] قحطی پدید آمد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 83). و چندانک به ابتدای عهد، طریق عدل میسپرد، به عاقبت، سیرت بگردانید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 107).
هرچند که پژمرده ام ز محنت
در عهد یکی تازه بوستانم.
مسعودسعد.
در این عهد نزدیک ابومنصور الفضل... در حدود عراق شهید شد. (کلیله و دمنه).
دور سلیمان و عدل بیضه ٔ آفاق و ظلم !
عهد مسیحا و کحل چشم حواری و نم !
خاقانی.
عمر سلیمان عهد باد ابدالدهر
حضرت بلقیس روزگار بماناد.
خاقانی.
در این عهد از وفا بویی نمانده ست
به عالم آشنارویی نمانده ست.
خاقانی.
پندار همان عهد است از دیده ٔ فکرت بین
در سلسله ٔ درگه در کوکبه ٔ میدان.
خاقانی.
کار نیشابور در عهد سیاست او نظامی هرچه تمامتر گرفت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 438). در مدت عهد اسلام کس چنان کثرت در روی زمین نشان نداده بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 392). در عهد ملوک آل سامان در عدد خواص حضرت و زمره ٔ اعیان دولت معدود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 250).
به اول عهد زنبور انگبین کرد
به آخر عهد باز آن انگبین خورد.
نظامی.
چونکه ما زادیم ظلم آن روز مُرد
پس به عهد ما که ظلمی پیش برد.
مولوی.
هم از عهد خردی آثار بزرگی در ناصیه ٔ او پیدا شده. (گلستان سعدی). که مرا در عهد جوانی با جوانی اتفاق مخالطت بود. (گلستان).
خسرو اگر عهد تو دریافتی
دل به تو دادی که تو شیرین تری.
سعدی.
بسی گفتند از عیسی و مهدی
مجرد شو تو هم عیسای عهدی.
پوریای ولی.
آن عهد یاد باد که از بام و در مرا
هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی.
حافظ.
- پیش عهد، آنکه در زمان پیش باشد: پیش عهدان، پیشینیان. اسلاف:
گزارنده ٔ داستانهای پیش
چنین گوید از پیش عهدان خویش.
نظامی.
- تازه عهد، تازه آمده. جدید. نو. نوبنیاد:
به دیبای این دولت تازه عهد
عروس جهان را برآرای مهد.
نظامی.
- عهد اردشیر، ابن الندیم در الفهرست گوید یکی از پنج کتابی است که همه کس بر جودت آن همداستانند.
- عهد بعید، روزگار دیر. (لغت ابوالفضل بیهقی). زمان دور و دراز. (فرهنگ فارسی معین).
- عهد دقیانوس، بسیار قدیم. (فرهنگ فارسی معین).
- عهد سلف، عهد گذشته. دوران پیشین:
سوزنی گشت امیر سخن از مدحت او
تا به مداحی او تازه کند عهد سلف.
سوزنی.
- عهد شباب، روزگار جوانی. دوران شباب:
رونق عهد شبابست دگر بستان را
میرسد مژده ٔ گل بلبل خوش الحان را.
حافظ.
- عهد قریب، روزگار نزدیک. (لغت ابوالفضل بیهقی). زمان نزدیک. (فرهنگ فارسی معین).
- عهد و زمانه، روزگار و زمان و دوران.
|| مدت معینی که سلسله ای از پادشاهان یا امرا در کشوری سلطنت کرده اند: عهد ساسانی، عهد قاجاریه. || مدت پادشاهی یک شاه، وزارت یک وزیر، یا حکومت یک حاکم: عهد فتحعلی شاه، عهد امیرکبیر. || هر یک از ادوار تاریخ طبیعی. عصر. دوره. (فرهنگ فارسی معین). || تقدم بر کسی در چیزی. (منتهی الارب). بر کسی تقدم داشتن. (آنندراج). || عهدنامه ای که میان دو حاکم و والی بسته شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). || منزل معهود. (ناظم الاطباء). منزلی که چیزی بر آن معهود و مشروط باشد. (از اقرب الموارد). || منزلی که به وی پیوسته بازگردند از هرجا که رفته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || باران نخستین ِ بهار. (منتهی الارب) (آنندراج). نخستین باران بهاری. (ناظم الاطباء). اولین باران وَسمی. (از اقرب الموارد). || باران سپس ِ باران دیگر که تری آن تا تری اول رسد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بارانی که پس از باران دیگر آید و دومی به رطوبت اولی برسد. ج، عُهود (از اقرب الموارد)، عِهاد. (منتهی الارب). || وفا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وفاء. (اقرب الموارد). || پذرفتاری. (منتهی الارب) (آنندراج). ضمانت و پذرفتاری. (ناظم الاطباء). ضمان. || مودت. (اقرب الموارد): اًن حسن العهد من الایمان، رعایت مودت و دوستی از ایمان است. (از ناظم الاطباء). || ذمه و زینهار. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).

فرهنگ فارسی آزاد

قاجاریه

قاجارِیَّه، دودمان سلطنتی است از نژاد مغول که از 1210 تا 1344 هجری قمری در ایران سلطنت کردند. مؤسس آقامحمد خان بود و بعد فتحعلیشاه (برادرزاده او) که از 1211 تا 1250 سلطنت نمود و سوم محمدشاه نوه فتحعلیشاه که از 1250 تا 1264 پادشاهی کرد و چهارم پسر او ناصر الدین شاه از 1264 تا 1313 سلطنت نمود و پنجم پسر وی مظفر الدین شاه از 1313 تا 1324 پادشاهی کرد ششم پسر او محمد علیشاه که در 1327 عزل شد وهفتم احمد شاه که در 1344 عزل گردید،


عهد عهد

عَهْدِ عَهْد، یا «عهد میثاق» دوره قیادت شریعت ابهی به وسیله حضرت عبدالبهاء است به مدت 29 سال از 1892 تا 1921 (مجموعه این سه عهد، عصر رسولی را به مدت 77 سال تشکیل می دهد)،


عهد

عَهْد، به هر یک از دوره های خاص تاریخ بهائی عهد اطلاق شده است (به شرح ذیل):

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

قاجاریه

قاجار، قاجاریان

کلمات بیگانه به فارسی

قاجاریه

قاجاریان، قاجار

معادل ابجد

خوشنویس عهد قاجاریه

1431

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری