معنی خوشی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
نیکی، خوبی، شادمانی،
فرهنگ عمید
خوش بودن،
خوبی،
شادی، شادمانی،
[مقابلِ ناخوشی] سلامتی،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
استراحت، بهجت، خوبی، خوشگذرانی، سرور، سعادت، سلوت، شادخواری، طرب، عشرت، عیش، غنج، کامرانی، کیف، لهو، لهوولعب، مسرت، ملاهی،
(متضاد) ناخوشی
فارسی به انگلیسی
Amusement, Bliss, Cheer, Delectation, Disport, Enjoyment, Euphoria, Felicity, Frolic, Fun, Happiness, Pleasure, Jocundity, Jolliness, Jollity, Relish, Welfare, Well-Being
فارسی به عربی
احتفال، بشاشه، بهجه، جذل، سعاده، غبطه، قبره، متعه، مرح، هبه، هتاف، هناء
فرهنگ فارسی هوشیار
شادی، فرح، سرور، نشاط
فارسی به ایتالیایی
piacere
واژه پیشنهادی
ابتهاج
معادل ابجد
916