معنی خوف
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(اِمص.) بیمناکی، (اِ.) ترس، بیم. [خوانش: (خُ) [ع.]]
فرهنگ عمید
ترس، بیم،
[قدیمی] ترس از خداوند،
[قدیمی، مجاز] پرهیزکاری،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
ترس
کلمات بیگانه به فارسی
ترس
مترادف و متضاد زبان فارسی
اضطراب، باک، بیم، پروا، ترس، جبن، رعب، واهمه، وجا، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت،
(متضاد) رجا
فارسی به انگلیسی
Dread, Fear
فارسی به عربی
خوف، رعب
عربی به فارسی
بوحشت انداختن , ترساندن
ترس , بیم , هراس , ترسیدن (از) , وحشت , ترس ناگهانی , ترساندن , رم دادن , چشم زهره گرفتن , هراسانده , گریزاندن , ترسیدن , هراس کردن , خوف , رمیدگی , رم , هیبت , محل هراسناک
فرهنگ فارسی هوشیار
ترسیدن، بیمناک شدن
معادل ابجد
686