معنی درجه
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
پایه، رتبه، نردبان، حد و اندازه چیزی، مقام، منزلت، مرتبه نظامی، واحد اندازه گیری زاویه و کمان معادل 1360 یک دور کامل، بالاترین توان مجهول در هر معادله پس از تبدیل معادله به ساده ترین صورت [خوانش: (دَ رَ جِ) [ع. درجه] (اِ.)]
فرهنگ عمید
پایه، پله،
رتبه، مرتبه،
هر یک از تقسیمات یک وسیله مثل بارومتر و ترمومتر یا چیز دیگر که به چند قسمت تقسیم شده باشد،
(ریاضی) یک جزء از ۳۶۰ جزء محیط دایره،
(نظامی) مقام و رتبۀ نظامی: درجهٴ سرهنگی،
حل جدول
پایه، رتبه
فرهنگ واژههای فارسی سره
زینه، پایه، دسته، جایگاه، میزان
مترادف و متضاد زبان فارسی
پایه، رتبه، مرتبه، حد، میزان، جایگاه، مرتبت، مقام، مکانت، منزلت، منصب، پله، نردبان
فارسی به انگلیسی
Degree, Dimension, Distinction, Extent, Gauge, Gradation, Grade, Level, Order, Peg, Pitch, Place, Point, Quantum, Range, Rank, Rate, Rating, Remove, Step
فارسی به ترکی
kademe, derece
فارسی به عربی
تدریج، خطوه، درجه، سبیکه، طول، علامه، مقیاس، نقطه، وتد
ترکی به فارسی
درجه 2- رتبه؛ 3- میزان الحراره
فرهنگ فارسی هوشیار
پله، پایه، مرتبه
فرهنگ فارسی آزاد
دَرَجَه، نردبان- پله ای که بدان بالا روند- رتبه- مقام و منزلت- هر طبقه و رتبه از طبقات و مراتب شرقی- هریک از تقسیمات میزان الحرار- هر جزء از 360 جزء محیط دائره- (جمع: دَرَج- دَرَجات)
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Abstufen, La.nge [noun], Schritt (m), Staffel (m), Stufe (f), Treten, Tritt (m), Bewerten, Degrees, Einteilen, Grad (m)
معادل ابجد
212