معنی درخشندگی

لغت نامه دهخدا

درخشندگی

درخشندگی. [دُ / دَ / دِ رَ ش َ دَ / دِ] (حامص) نور. روشنی. ضیا. (ناظم الاطباء). تابندگی. پرتوافکنی. بریق. بهاء. تشعشع. تلالؤ. لصیف:
با درخشندگی چشم خوشت
زهره وقت سحر نمی تابد.
سعدی.
دری السیف، درخشندگی شمشیر و روشنی آن. (منتهی الارب).

فرهنگ معین

درخشندگی

(دَ یا دِ رَ شَ دِ) (حامص.) تابندگی، پرتوافکنی.

فرهنگ عمید

درخشندگی

درخشان بودن، فروغ و روشنایی داشتن،

حل جدول

درخشندگی

لمعان

تجلی

افروزش

تلالو

تشعشع

مترادف و متضاد زبان فارسی

درخشندگی

پرتوافکنی، تابندگی، جلا، درخشش، رونق، شعاع، فروغ

فارسی به انگلیسی

درخشندگی‌

Brightness, Patina, Shininess, Splendor, Splendour

فارسی به عربی

درخشندگی

الق، تالق، حریق، لمعان

فرهنگ فارسی هوشیار

درخشندگی

تابندگی پرتو افکنی.

واژه پیشنهادی

درخشندگی

تابش

فروزش

تلالو-تابندگی-

درخشان،رخشان،نورانی،نورافشان

بارقه-لمعان-تابناک-اروشا-ثاقب

معادل ابجد

درخشندگی

1188

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری