معنی درستکار

لغت نامه دهخدا

درستکار

درستکار. [دُ رُ] (ص مرکب) استوار کار. (ناظم الاطباء). حکیم. (السامی) (مهذب الاسماء). حکمه. (دهار). آنکه کارهایش براستی و درستی انجام گیرد. درست کردار. || امین. (ناظم الاطباء). معتمد.

فرهنگ معین

درستکار

آن که کارهایش به راستی و درستی انجام گیرد، درست کردار، امین، معتمد. [خوانش: (~.) (ص فا.)]

فرهنگ عمید

درستکار

کسی که کارهایش از روی راستی و درستی باشد، درست‌کردار، امین،

حل جدول

درستکار

موتمن، امانتدار، امین

راست کردار

مترادف و متضاد زبان فارسی

درستکار

امانت‌دار، امین، ثقه، درست، درست‌کردار، صحیح‌العمل، فریور، موتمن، مصیب، معتمد، نیکوکار،
(متضاد) دغل

فارسی به انگلیسی

درستکار

Conscientious, Honest, Honorable, Just, Religious, Righteous, Scrupulous, Single-Hearted, Square, Straightforward, Upright

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

درستکار

حکیم، استوار کار، امین

فارسی به ایتالیایی

واژه پیشنهادی

درستکار

شنره

بسامانی

معادل ابجد

درستکار

885

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری