معنی درمان بی‌خوابی با دعا

حل جدول

درمان بی‌خوابی با دعا

درمان بی‌خوابی با دعا , یکی از دعاهای معروف برای درمان بی‌خوابی، دعای حضرت زهرا (س) است که پیامبر (ص) به ایشان آموختند.
در روایت آمده: حضرت زهرا (س) از بی‌خوابی به پیامبر (ص) شکایت کردند و پیامبر (ص) فرمودند: «ای دخترم این را بگو
«یَا مُشْبِعَ الْبُطُونِ الْجَائِعَهِ وَ یَا کَاسِیَ الْجُنُوبِ الْعَارِیَهِ وَ یَا مُسَکِّنَ الْعُرُوقِ الضَّارِبَهِ
وَ یَا مُنَوِّمَ الْعُیُونِ السَّاهِرَهِ سَکِّنْ عُرُوقِیَ الضَّارِبَهَ وَ أَدْنِ لِعَیْنِی نَوْماً عَاجِلًا»
یعنی «ای سیرکننده شکم‌های گرسنه، ای پوشاننده‌ تن‌های برهنه، ای تسکین دهنده رگ‌های زننده،
ای خواب کننده چشمان بی‌خواب، رگ‌های زننده‌ام را تسکین بده و به چشمانم اجازه بده زود بخوابد.»


دعا برای درمان درد کمر

اسماعیل فرزند حضرت امام صادق علیه السلام به خدمت پدر از درد پشت و شکم شکایت کرد
حضرت او را طلبیدند و فرمودند که بر پشت بخواب و سپس این دعا را بر او خواندند:
بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ بِصُنْعِ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ إِنَّهُ خَبِیرٌ بِما تَفْعَلُونَ‏
اسْکُنْ یَا رِیحُ بِالَّذِی سَکَنَ لَهُ مَا فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ.
منبع: طب الائمه ص 79


دعا

مناجات

لغت نامه دهخدا

دعا

دعا. [دُ] (ع اِمص) دعاء. حاجت خواستن. ج، أدعیه، دعوات. (از آنندراج). استغاثه به خدا. استدعای برکت. تضرع. درخواست از درگاه خدا. (ناظم الاطباء). درخواست حاجت از خدا. درخواست حاجت از خداوند برای خود یا دیگری. خدای خوانی. تیغ و شمشیر و خدنگ تیر از تشبیهات اوست و با لفظ رسیدن و رساندن و رفتن مستعمل است. (آنندراج):
هر آینه چو دعا در صلاح خلق بود
اجابتش را امید باشد از یزدان.
فرخی.
خود [حسنک] به زندگی گاه گفتی که مرا دعای نشابوریان بسازد و نساخت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 184).
ایزد برهانَدْت از بلاهاش
به زین سوی من مر ترا دعا نیست.
ناصرخسرو.
معذرت حجت مظلوم را
ردّ مکن یا رب و بشنو دعاش.
ناصرخسرو.
ایزد مکنادم دعا اجابت
گر جز که به فضلش بود سوءالم.
ناصرخسرو.
تقصیر مکن کت به دعا خواسته ام
تا خود به دعا بلا چرا خواسته ام.
ابوالفرج رونی.
از لفظ تاج باد دعای تو وآن او
تو تاجدار بادی و او تاج ِ دار باد.
مسعودسعد.
بر تن و جان تو هر مؤمن دعا گوید همی
وآن دعا در دولت تو هست وقتی مستجاب.
میرمعزی (از آنندراج).
مرد... توبه کرد که... به خلاف این مستوره که دعای او را حجابی نیست کار نپیوندد. (کلیله و دمنه).
آن درون ریشم که چون گیرم به کف تیغ دعا
آسمان بهر شفاعت سر نهدبر پای من.
سنائی (از آنندراج).
گر دعای نکو کند خواهد
کآن دعا در تو مستجاب آید.
سوزنی.
این دعا را انسیان تحسین کنند
ختم کن تا قدسیان آمین کنند.
خاقانی.
گفته نودهزار اشارت به یک نفس
بشنوده صدهزار اجابت به یک دعا.
خاقانی.
بر دعای دولتش در شش جهت
هفت مردان یکزبان بینی بهم.
خاقانی.
من که نان ملک خورم بسجود
سر زبر آرم از برای دعا.
خاقانی.
تا ندهندت مستان گر وفاست
تا ننیوشند مگو گر دعاست.
نظامی.
یافت شبی چون سحر آراسته
خواسته های به دعا خواسته.
نظامی.
بازآمد او بهوش اندر دعا
لیس للانسان الاّ ما سعی.
مولوی.
برنکندی یک دعای لوط راد
جمله شهرستانشان را بی مراد.
مولوی.
قوم دیگر می شناسم زَاولیا
که زبانْشان بسته باشد از دعا.
مولوی.
از بسیاری دعا و زاری بنده همی شرم دارم. (گلستان سعدی).
سعدیا قصه ختم کن به دعا
اًن خیر الکلام قل و دل.
سعدی.
دعای منت کی بود سودمند
اسیران محتاج در چاه بند
ببایست عذر خطا خواستن
پس از شیخ صالح دعا خواستن
دعای ستمدیدگان در پست
کجا دست گیرد دعای کست.
سعدی.
گر دعا جمله مستجاب شدی
هر دمی عالمی خراب شدی.
اوحدی.
حافظ مراد می طلبد از ره دعا
یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن.
حافظ.
بر بوی آنکه جرعه ٔ جامت به ما رسد
در مصطبه دعای تو هر صبح و شام رفت.
حافظ.
از هرکنار تیر دعا می کنم روان
باشد کزآن میانه یکی کارگر شود.
حافظ.
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که بشکر پادشاهی ز نظر مران گدا را.
حافظ.
به طراز دامن ناز او چه ز خاکساری ما رسد
نزد آن مژه به بلندیی که بگرد سرمه دعا رسد.
بیدل (از آنندراج).
مراد خلق به یک دیدن تو حاصل شد
دگر نماند دعایی که مستجاب کنند.
ملا نظیری (از آنندراج).
که خود خواسته ست این چنینم پدر
نباشد دعای پدر بی اثر.
نظام وفا.
مگر دعای من خسته مستجاب آمد
که بخت باز مرا سوی آن جناب انداخت.
؟ (از آنندراج).
- امثال:
اگر دعای طفلان را اثر بودی یک معلم زنده نماندی. (امثال و حکم).
به دعای کسی نیامده ایم که به نفرین کسی برویم. (امثال و حکم).
به دعای گربه سیاه باران نمی آید، (امثال و حکم).
دعا خانه ٔ صاحبش را می شناسد، یا راه می برد، نظیر:خیر در خانه ٔ صاحبش را می شناسد. (امثال و حکم):
خانه ٔ خود را شناسد خود دعا
تو بنام هر که خواهی کن ثنا.
مولوی.
دعا راست است اما سوراخ غلط است، نظیر: سوراخ دعا را گم کرده است. (از امثال و حکم).
دعایش عربی مستجاب شده، برعکس اجابت شده. (فرهنگ عوام). دعای گوشه نشینان بلا بگرداند. (از مجموعه ٔ مختصرامثال چ هند).
سوراخ دعا گم کردن، مردی در استنجا بجای «اللهم اجعلنی من التوابین و من المتطهرین » دعای استنشاق «اللهم أرحنی رائحه الجنه» میخواند، شنونده ای او راچنین گفت. (از امثال و حکم):
گفت شخصی خوب ورد آورده ای
لیک سوراخ دعا گم کرده ای.
مولوی.
- بد دعا، لعنت. (ناظم الاطباء).
- بددعائی، دعای بد کردن: [کلانتر] نگذارد که از اقویا بر ضعفا جبر و تعدی واقع شده، موجب بد دعائی گردد. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 48).
- به دعا آمدن، شروع کردن در دعا. (آنندراج).
- || برای دعا آمدن:
به دعا آمده ام هم به دعا دست برآر.
حافظ.
- به دو دست دعا نگه داشتن، نگهداری کردن با تضرع به درگاه خداوند:
دلا سلوک چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد.
حافظ.
- جماعت دعا، نماز عمومی و نماز جماعت. (ناظم الاطباء).
- خیر دعا، نیایش و دعای برکت. (ناظم الاطباء).
- دست به دعا برداشتن، تضرع و زاری به خدا کردن: زن کفشگر... دست به دعا برداشت. (کلیله و دمنه).
- دعای بد، نفرین. (ناظم الاطباء). لعن: و پیغمبر بر وی [کسری اپرویز] دعای بد کرد.
(فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 24).
از تو نیکان را جز بد نرسید
که دعای بد نیکانْت رساد.
خاقانی.
لاعن، دعای بد کننده. (منتهی الارب).
- دعای خیر، دعاء خیر، خیر کسی رادر دعا خواستن. (فرهنگ فارسی معین). ضد نفرین. دعای خوب: لایسأم الانسان من دعاء الخیر. (قرآن 49/41)، انسان از دعای خیر ملول نمیشود.
هر صبح و شام قافله ای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا می فرستمت.
حافظ.
همیشه باید در مقام اصلاح حال رعایا بوده، دعای خیر بجهت ذات اقدس و وجود مقدس حاصل نماید. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 48).
- || نیایش. (ناظم الاطباء).
- || تحیت و درود. (ناظم الاطباء).
- || برکت. (ناظم الاطباء).
- دعای مستجاب، دعای اجابت شده و پذیرفته شده. دعای برآمده:
سحابستی قدح گویی و می قطره ٔسحابستی
طرب گویی که اندر دل دعای مستجابستی.
(منسوب به رودکی).
- صیغه ٔ دعا، (اصطلاح دستور زبان فارسی) فعلی است که از سوم شخص مفرد مضارع گرفته میشود و میان علامت مضارع (که دال آخر باشد) و حرف قبل از آن الفی درآورند، و در مورد نفی میمی بر آن افزایند: باد و مباد (در اصل بواد و مبواد)، کناد و مکناد، بیناد و مبیناد. گاه باء تأکید بر سر فعل دعا درآید. در بعضی فعلها صیغه ٔ دعا در اول شخص و دوم شخص مفرد و سوم شخص مفرد و جمع مستعمل است. (فرهنگ فارسی معین).
|| اقوال مأثوره و عبارات متضمن ِ درخواست سعادت یا شفا و طلب حاجت و جزآنها که بر کاغذ نویسند و با خود دارند و یا از بر بخوانند.
- امثال:
باید برایت دعا گرفت [به عتاب]؛ تو دیوانه ای.نظیر: باید برایت سر کتاب باز کرد. (امثال و حکم).
- دعا کتاب، کتاب دعا. کتاب ادعیه. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دعای باران، نماز استسقا. (غیاث) (آنندراج):
مینا به پای ساغر چون سر نهد بسجده
چیزی دگر نخواهد غیر از دعای باران.
ملا طغرا (از آنندراج).
- دعای بی وقتی کسی بودن، حرز جواد کسی بودن. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به حرز جواد شود.
- دعای پگاه، دعای مخصوص سحرگاه. (آنندراج):
نارفته بجا آمدنت خواست دل از حق
مقرون اثر باد دعاهای پگاهم.
واله هروی (از آنندراج).
- دعای جوشن، دعای معروف که روز جنگ برای حفظ خود خوانند و چون جوشن وقایه ٔ نفس خود دانند. (از غیاث) (آنندراج). ورجوع به جوشن صغیر و جوشن کبیر شود:
تن چو شد از زخم جوهردار حصن آهن است
دل مشبک چون شد از پیکان دعای جوشن است.
صائب (از آنندراج).
کشته ٔ تیغ تو کی باکش ز طعن دشمن است
زخم تیغت چون حمایل شد دعای جوشن است.
اسیر (از آنندراج).
- دعای سحر، دعا که سحرگاه خوانند:
ذره صفت پیش تو ای آفتاب
باد دعای سحرم مستجاب.
نظامی.
- دعای قدح، نام دعایی است، و گویند به معنی نماز استسقا است. (از غیاث) (از آنندراج). دعا که گرد قدح می نویسند در استسقا:
بغیر حرف می از میکشان چه میخواهی
که در نماز نخوانند جز دعای قدح.
محمدقلی سلیم (ازآنندراج).
- دعای گندم، نام دعایی است مأثور از ائمه که بر گندم خوانند و قسمت کنند. (آنندراج).
- دعای مأثور (مأثوره)،دعایی که از آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله و سلم و صحابه ٔ گرامی منقول است. (از آنندراج).
|| خواندن کلمات مأثور از آن حضرت و ائمه که از برای آمرزش و برآوردن حاجات در اوقات معین می خوانند. || نیایش و نماز. (ناظم الاطباء). نیایش. || مدح و ثنا. (ناظم الاطباء):
گر هست باشگونه مرا جام ای بزرگ
بنهاده ام دعای ترا بنده وار پیش.
رودکی.
به آفرین و دعای نکو بسنده کنم
بدست بنده چه باشد جز آفرین و دعا.
عنصری.
گل بزم از چو من خاری نیاید
ز من غیر از دعا کاری نیاید.
نظامی.
- دعاثنا، صورت عامیانه ٔ دعا و ثنا.
خواهش و درود.
- دعاثنا کردن، خواهش و درود کردن.
- دعا و ثنا، رجوع به دعاثنا شود.
- دعا و ثنا کردن، رجوع به دعاثنا کردن شود.
|| تحیت. درود. سلام و تهنیت. (ناظم الاطباء): بسم اﷲ... بعد الصدر و الدعا. (تاریخ بیهقی). || نفرین. دعای بد:
ای بسا نیزه های گنجوران
شاخ شاخ از دعای رنجوران.
سنائی.
دعای ستمدیدگان در پست
کجا دست گیرد دعای کست.
سعدی.
زورمندی مکن بر اهل زمین
تا دعایی بر آسمان نرود.
سعدی (گلستان).


درمان

درمان. [دَ] (اِ) علاج و دوا و دارو. (برهان). علاج بیمار. (غیاث) (آنندراج). دارو. (شرفنامه ٔ منیری). چاره. آنچه درد را بزداید و چاره ٔ بیماری کند. مداوا. (ناظم الاطباء):
همانکه درمان باشد بجای درد شود
وباز درد همان کز نخست درمان بود.
رودکی.
دلی کو پر از زوغ هجران بود
ورا وصل معشوق درمان بود.
بوشکور.
سخن زهر و پازهر و گرم است و سرد
سخن تلخ و شیرین و درمان و درد.
بوشکور.
بمانیم تا سوی خاقان شود
چو بیمار شد سوی درمان شود.
فردوسی.
نگه کن بر این گنبد تیزگرد
که درمان ازویست و زویست درد.
فردوسی.
دوای تو جز مغز آدم چو نیست
بر این درد و درمان بباید گریست.
فردوسی.
همه نیک و بد زیر فرمان اوست
همه دردها زیر درمان اوست.
فردوسی.
خورشگر ببردی به ایوان شاه
وز او ساختی راه درمان شاه.
فردوسی.
اگر درمان بیمار از طبیب است
مرا خود رنج و تیمار از طبیب است.
(ویس و رامین).
چه باید این خرد کت داد یزدان
چو دردت را نخواهد بود درمان.
(ویس و رامین).
همه دردی رسد آخر به درمان
دل ما بی که دردش بی دوا بی.
باباطاهر.
دار نکو مر پزشک را گه صحت
تات نکو دارد او به سقم ز درمان.
ابوحنیفه ٔ اسکافی.
جهل مانند علم نیست چو هست
جهل چون درد و علم چون درمان.
ناصرخسرو.
خوش و ناخوش که از این خاک همی روید
زین طعامست ترا جمله وز آن درمان.
ناصرخسرو.
گوشت ار گنده شود او را نمک درمان بود
چون نمک گنده شود او را به چه درمان کنند.
ناصرخسرو.
درد گنه را نیافتند حکیمان
جز که پشیمانی ای برادر درمان.
ناصرخسرو.
بماند تشنه و درویش و بیمار آنکه نَلْفنجد
در این ایام الفغدن شراب و مال و درمانها.
ناصرخسرو.
حسد کنندم و درمان آن ندانم یافت
که دید هرگز داروی درد بی درمان ؟
مسعودسعد.
ندارد سود درمان زمینی
کرا دریافت درد آسمانی.
مسعودسعد.
درد در عالم ار فراوان است
هر یکی را هزار درمانست.
سنائی.
درد خویش را درمان نیافتم. (کلیله و دمنه).
که پیران هشیار خوش گفته اند
که درمان بدمست سیلی بود.
انوری.
به هر دردیت درمان هم ز درد است
به درد تازه درمان تازه گردان.
خاقانی.
ره درمانش بجوئید و بکوشید در آنک
سرو و خورشید مرا سایه و فر بازدهید.
خاقانی.
آنجا که زخم کردی مرهم نمی نهی
آنجا که درد دادی درمان نمیدهی.
خاقانی.
پنداشتم که هستی درمان سینه ٔ من
پندار من غلط شد درمان نه ای که دردی.
خاقانی.
درد دل بر که کنم عرضه که درمان دلم
کیمیائی است کز او هیچ اثرکس را نی.
خاقانی.
کار عشق از وصل و هجران درگذشت
دردما از دست درمان درگذشت.
خاقانی.
پیشت بدمی ز درد تو خواهم مرد
دردت بکشم بیا که درمان منی.
خاقانی.
نطقم از آن گسست که همدم ندیده ام
دردم از آن فزودکه درمان نیافتم.
خاقانی.
با کفر زلفت ای جان ایمان چه کار دارد
آنجا که دردت آید درمان چه کار دارد.
خاقانی.
دارم آن درد که عیسیش بسر می نرسد
اینت دردی که ز درمانش اثر می نرسد.
خاقانی.
نالنده ٔ فراقم وز من طبیب عاجز
درمانده ٔ اجل را درمان چگونه باشد.
خاقانی.
گر جگرش خسته شد از فزع حادثات
نعت محمد بس است نشره و درمان او.
خاقانی.
چو میخواهی که یابی روی درمان
مکن درد از طبیب خویش پنهان.
نظامی.
چند اندیشی بمیر از خویش پاک
تا نمیری کی ترا درمان بود.
عطار.
دوست تر دارم من آشفته دل
ذره ای دردت ز هر درمان که هست.
عطار.
خوشست درد که باشد امید درمانش
دراز نیست بیابان که هست پایانش.
سعدی.
عاقل نکند شکایت از درد
مادام که هست امید درمان.
سعدی.
رنج بیماری تو گنج زر آورد ثمر
ای بسا دردکه باشد بحقیقت درمان.
قاضی شریف.
استطباب، درمان پرسیدن از طبیب. (از منتهی الارب).
- امثال:
هر دردی را درمانیست. (از مجموعه ٔ امثال چ هند).
هر دردی را درمانی مقرر است. (امثال و حکم):
هر کجا دردیست درمانش مقرر کرده اند. (از مجموعه ٔ امثال چ هند).
- بی درمان، بدون درمان. بی علاج و بی دوا. بی چاره. علاج ناشدنی:
علم درّیست نیک با قیمت
جهل دردیست سخت بی درمان.
؟ (از تاج المآثر).
رجوع به بیدرمان در ردیف خود و درد بی درمان ذیل دردشود.
- دارو و درمان، مداوا و معالجه و وسیله ٔ علاج:
به دارو و درمان جهان گشت راست
که بیماری و مرگ کس را نکاست.
فردوسی.
به دارو و درمان و کار پزشک
بدان تا نیالود باید سرشک.
فردوسی.
- درمان اشتغالی (حرفه ای)، (اصطلاح روانپزشکی) مشغول داشتن شخص به فعالیت های دِماغی یا بدنی است برای درمان یا بهبود حال وی پس از بیماری یا آسیب یا برای سازگار ساختن او با محیط و اوضاع زندگی. درمان اشتغالی نزد یونانیان و مصریان قدیم خاصه درمورد بیماریهای روانی معمول بود و در جنگ جهانی دوم برای درمان سربازان از کار افتاده رواج یافت. امروزدر بعضی کشورها بیمارستانهائی برای درمان اشتغالی مجهزند. (از دائرهالمعارف فارسی).
- درمان با تب، (اصطلاح پزشکی) معالجه ٔ بیماری است با تولید تب مصنوعی زیرا حرارت زیاد ممکن است بعضی عناصر بیماری زا را تلف کند بدون آنکه به خود بیمار صدمه ٔ زیاد بزند. (از دائرهالمعارف فارسی).
- درمان با شوک، (اصطلاح پزشکی) در درمان بیماریهای روانی بکار بردن مواد شیمیائی یا برق برای معالجه یا برای آماده کردن بیمار جهت درمان روحی، اگرچه ارزش کلی درمان باشوک مورد گفتگو است، شوک برقی در مورد اختلالات همراه با یأس مفید واقع شده است. (از دائرهالمعارف فارسی).
- درمان برقی، (اصطلاح پزشکی) استعمال برق است برای تشخیص و مخصوصاً معالجه ٔ بیماریها. جریان مستقیم برق برای سوزاندن آماسهای پوستی و لکه ها. تقویت جریان سطحی خون و نفوذ دادن ذرات داروئی در بافتها و دیاترمی برای تأثیر در انساج و اعضای عمیق بکار برده میشود. (از دائرهالمعارف فارسی).
- درمان حرفه ای، درمان اشتغالی. رجوع به درمان اشتغالی در همین ترکیبات شود.
- درمان (بر) دردهای کسی شدن، به مداوای آنها پرداختن. دردهای او را درمان کردن:
دگر آنکه زی او به مهمان شویم
بر آن دردها پاک درمان شویم.
فردوسی.
- درمان روانی، درمان روحی. رجوع به درمان روحی در همین ترکیبات شود.
- درمان روحی (روانی)، (اصطلاح روان پزشکی) معالجه ٔ اختلالات ذهنی با روش های روانشناسی. پسیکانالیز فرویدی اولین نمونه ٔ اینگونه معالجات است. هرگاه استفاده از این طریقه مقتضی یا مجاز نباشد برای بهبود حال مریض از مشاوره و راهنمائی روانشناسی، تلقین بنفس، درمانهای حرفه ای و امثال آنها استفاده میشود. (از دائرهالمعارف فارسی).
- درمان کسی (چیزی) شدن، سبب معالجه ٔ او گشتن. موجب مداوای او شدن:
که آهسته دل کی پشیمان شود
هم آشفته را هوش درمان شود.
فردوسی.
|| چاره. تدبیر. علاج:
همی این سخن بر دل آسان نبود
جز از خامشی هیچ درمان نبود.
فردوسی.
چه بادافره است آن برآورده را
چه سازیم درمان خودکرده را.
فردوسی.
ندانند درمان آنرا به بند
اگر بد نخواهی تو مینوش پند.
فردوسی.
چه سازیم و درمان این کار چیست
نباید که بر کرده باید گریست.
فردوسی.
از آن یاوریها پشیمان شدند
پر اندیشه دل سوی درمان شدند.
فردوسی.
سپه را خورش بس فراوان نماند
جز از گرز و شمشیر درمان نماند.
فردوسی.
بدو گفت درمان این کار چیست
در این کار درد مرا یار کیست.
فردوسی.
که درمان این کار یزدان کند
مگر کاین غمان بر تو آسان کند.
فردوسی.
برآشفت قیدافه چون این شنید
جز از خامشی هیچ درمان ندید.
فردوسی.
قضا رفت و قلم بنوشت فرمان
ترا جز صبر کردن چیست درمان.
(ویس و رامین).
کنون آتش ز جانم که فشاند
کنون خود کرده را درمان که داند.
(ویس و رامین).
دل از خراسان و نشابور می بر نتوانست داشت [بوعلی سیمجور] و خودکرده را درمان نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 202). پوشیده مانده است که درمان این کار چیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 631). گفتم خواجه ٔ بزرگ تواند دانست درمان این. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 325). گفتم... این کار را درمان چیست ؟ گفت جز آن نشناسم که تو هم اکنون بنزدیک افشین روی. (تاریخ بیهقی).
درمان تو آن بود که برگردی
زین راه وگرنه سخت درمانی.
ناصرخسرو.
از علم جز که نام نداند چیز
این حال را که داند درمانی.
ناصرخسرو.
داود گفت یا جبرئیل چاره ٔ این چیست و چه کنم ؟ گفت درمان تو آنست که خصم را از خود خوشنود کنی. (قصص الانبیاء ص 154). گفت غیر از آن هیزم که معهود است قدری هیزم بنام من بر سر پشته بنهید تا درمان این کار کنم. (قصص الانبیاء ص 179). چه کنم بار کشم راه برم
که مرا نیست جز این درمانی.
رشید وطواط.
آه و دردا که به شروان شدنم
دل نفرماید درمان چه کنم.
خاقانی.
زمانی بپیچید و درمان ندید
ره سر کشیدن ز فرمان ندید.
سعدی.
خدایا هیچ درمانی و دفعی
ندانستیم شیطان و قضا را.
سعدی.
درمان چه سود واقعه افتاد و کار بود. (از تاریخ سلاجقه ٔ کرمان).
- امثال:
خودکرده را چه درمان.
خودکرده را درمان نیست.
(از امثال و حکم).
|| (ص) درمانده. (برهان). ضعیف. ناتوان. درمانده. (ناظم الاطباء).

گویش مازندرانی

نزله دعا

درمان زکام از طریق دعا و باورهای عوامانه

فرهنگ عمید

دعا

۱. درخواست.

۲. نیایش.

۳. درخواست از خداوند.

۴. (اسم) کلماتی که در اوقات مختلف در مقام استغاثه از خداوند و طلب آمرزش یا درخواست خیر و برکت و برآورده شدن حاجت بخوانند.

* دعا کردن: (مصدر لازم)

۱. درخواست حاجت کردن از خداوند.

۲. نیایش‌ کردن، ثنا گفتن.

* دعا کردن ‌کسی ‌را: (مصدر لازم) دربارۀ او دعای خیر کردن،

ترکی به فارسی

درمان

درمان 2- طاقت

مترادف و متضاد زبان فارسی

درمان

تداوی، چاره، درمان، دوا، شفا، علاج، مداوا، معالجه


دعا

1. نماز، نیایش 2. رازونیاز، مناجات، ورد 3. آفرین، تحیت، درود، سلام 4. حاجت‌خواهی، نیازطلبی 5. تعویذ 6. ثنا، ستایش، مدح،
(متضاد) نفرین.

فرهنگ معین

دعا

(دُ) [ع. دعاء] (اِمص.) نیایش، طلب حاجت از خدا. ج. ادعیه.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

دعا

نیایش

فارسی به عربی

دعا

صلاه، صوت، ولاء

فارسی به آلمانی

دعا

Abstimmen, Abstimmung (f), Stimmabgabe (f), Stimme (f), Stimmen

کلمات بیگانه به فارسی

دعا

نیایش

معادل ابجد

درمان بی‌خوابی با دعا

1004

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری