معنی دفع
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
پس زدن.2- دور کردن. [خوانش: (دَ) [ع.] (مص م.)]
فرهنگ عمید
راندن از نزد خود، دور کردن، رد کردن، پس زدن،
حل جدول
دور کردن
فرهنگ واژههای فارسی سره
رانش، راندن
مترادف و متضاد زبان فارسی
اخراج، پسزدن، پیشگیری، جلوگیری، دور کردن، راندن، رد، رفع، مدافعه، ممانعت، وازدن،
(متضاد) جذب
فارسی به انگلیسی
Ejection, Evacuation, Excretion, Movement, Parry, Rebuff, Rejection, Repulse, Repulsion
فارسی به عربی
افراز، طرح، طرد
عربی به فارسی
بالا بردن , زیاد کردن , پرداختن , دادن , کار سازی داشتن , بجااوردن , انجام دادن , تلا فی کردن , پول دادن , پرداخت , حقوق ماهیانه , اجرت , وابسته به پرداخت , نشاندن , فشار دادن , فرو کردن , انداختن , پرتاب کردن , چپاندن , سوراخ کردن , رخنه کردن در , بزور بازکردن , نیرو , فشار موتور , نیروی پرتاب , زور , فشار
فرهنگ فارسی هوشیار
راندن کسی را، تادیه کردن، دور نمودن
فرهنگ فارسی آزاد
دَفع، (دَفَعَ-یَدفَعُ) راندن و دور کردن- از خود راندن- برطرف نمودن- رد کردن و باطل نمودن با دلیل- کوچ کردن- حمایت کردن در مقابل اذیت- منتهی شدن- ادا کردن و پرداختن
فارسی به ایتالیایی
repressione
معادل ابجد
154