معنی دلچسب
لغت نامه دهخدا
دلچسب. [دِ چ َ] (نف مرکب) چیزی که دل آنرا بخواهد. مرغوب و مطلوب. (از آنندراج). محبوب و مقبول و دلپذیر. (ناظم الاطباء):
خواب را بر کوهکن تصویر شیرین تلخ کرد
کار چون دلچسب شد خود کارفرما می شود.
تأثیر (از آنندراج).
داغ از دانه ٔ خالت چه بلا دلچسب است
آه از جلوه ٔ قدت چه قدر موزون است.
ظهوری (از آنندراج).
شَقر؛ کار دلچسب و مقصود. (منتهی الارب).
فارسی به انگلیسی
Catchy, Delicate, Sweet, Palatable, Soft, Toothsome
مترادف و متضاد زبان فارسی
دلاویز، دلپذیر، دلپسند، دلجو، دلخواه، دلکش، دلنشین، دلنواز، مطبوع، مطلوب
فارسی به عربی
حل جدول
مطلوب و دلپذیر
دلچسب ودلپذیر
حلاوت
دلچسب و دلپذیر
حلاوت
دلچسب و خوشایند
تو دل برو
دلچسب و دوست داشتنی
باحال
دلپسند و خوشایند- دلچسب و خوشایند
تو دل برو
فرهنگ فارسی هوشیار
محبوب و مقبول و دلپذیر
واژه پیشنهادی
فارسی به آلمانی
Pflaume (f), Zwetschge (f)
آشپزی
طرز تهیه: نان همبرگر را از قطر به دو نیم ببرید. درون نان را خالی کنید تا شبیه به کاسه شود.
یک لایه ژامبون در نان کاسه ای قرار دهید. تخم مرغ را روی آن بشکنید و سپس یک لایه پنیر روی آن بریزید. در نان را بگذارید و ساندویچ را به دقت با فویل بپیچید. حالا ساندویچ کاسه ای را به مدت 10 دقیقه در فر 170 درجه قرار دهید تا تخم مرغها خوب پخته شوند.
معادل ابجد
99