معنی دوبینی
لغت نامه دهخدا
دوبینی. [دُ] (حامص مرکب) صفت و حالت دوبین. لوچی. اَحوالی. کاژی. (از یادداشت مؤلف).دوتا دیدن هر شیئی. رجوع به دوبین شود:
اگر تو دیده وری نیک و بد ز حق بینی
دوبینی از قبل چشم احول افتاده ست.
سعدی.
|| نفاق و ریاکاری و بی حقیقتی. (ناظم الاطباء). دورویی. منافقی:
جمعه با زوجه ٔ خود گفت شبی
که مرا بر تو ز آدینه شکی است
زوجه اش گفت دوبینی بگذار
پیش من جمعه و آدینه یکی است.
شهاب تبریزی.
|| ثنویت. اعتقاد به وجود دو خدا:
هست آیین دوبینی ز هوس
قبله ٔ عشق یکی باشد و بس.
جامی.
فرهنگ عمید
یکی را دوتا دیدن، لوچ بودن، لوچی، حالت چشم که یک چیز را دوتا ببیند،
حل جدول
کاجی
معادل ابجد
82