معنی بی‌دینی

لغت نامه دهخدا

بیدینی

بیدینی. (حامص مرکب) حالت بی دین. لامذهبی. بی کیشی. مقابل دینداری:
بدین از خری دور باش و بدان
که بیدینی ای پور بیشک خریست.
ناصرخسرو.
گر امانت بسلامت ببرم باکی نیست
بیدلی سهل بود گر نبود بیدینی.
حافظ.

مترادف و متضاد زبان فارسی

بی‌دینی

ارتداد، الحاد، رفض، کفر، لامذهبی،
(متضاد) خداشناسی، دیندار


بی‌ایمانی

بی‌اعتقادی، بی‌دیانتی، بی‌دینی،
(متضاد) دین باوری


دینداری

پارسایی، تدین، تقوا، خداترسی، دیانت،
(متضاد) بی‌دینی


بی‌اعتقادی

الحاد، بی‌ایمانی، بی‌دینی، هرهری مسلکی،
(متضاد) ایمان، دینداری


کفر

ارتداد، الحاد، بت‌پرستی، بی‌دینی، زندقه، شرک، کفران، ناسپاسی، ناشکری، قیر،
(متضاد) ایمان

فرهنگ فارسی هوشیار

بیدینی

بی کیشی لامذهبی مقابل دینداری.

حل جدول

بی‌دینی

الحاد

کفر


بی‌دینی- کفر

زندقه


زندقه

بی‌دینی، کفر

فرهنگ عمید

زندقه

زندیقی، بی‌دینی،
کفر باطنی با تظاهر به ایمان،


الحاد

از دین برگشتن، انکار خداوند کردن، کفر و بی‌دینی،


کفران

ناسپاسی کردن، نیکی‌های کسی را نادیده گرفتن،
[قدیمی] بی‌دینی، بی‌ایمانی،


کافرانه

از روی کفر و بی‌دینی، مانندِ کافران: چهرۀ کافرانه،


تکفیر

کسی را کافر و بی‌دین خواندن، به کفر و بی‌دینی نسبت دادن،
[قدیمی] پوشاندن،
[قدیمی] کفاره دادن،


کفر

[مقابلِ ایمان] بی‌دینی،
(اسم) [مجاز] سخن کفرآمیز یا حاکی از کفر: کفر نگو،
(اسم مصدر) [قدیمی] ناسپاسی،

معادل ابجد

بی‌دینی

86

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری