معنی دوندگی
لغت نامه دهخدا
دوندگی. [دَ وَ دَ / دِ] (حامص) حالت و چگونگی دونده. (یادداشت مؤلف). دویدگی و تک و دو. (ناظم الاطباء). قِمصی ّ؛سخت دوندگی. (منتهی الارب). و رجوع به دونده و دویدن شود. || کوشش. (ناظم الاطباء). سعی و تلاش.جد و جهد رفت و آمد و تلاش بسیار برای وصول طلب و امثال آن، برای فلان مقصود دوندگی بسیار کرد. پس از شش ماه دوندگی نصف طلب را وصول کرد. (یادداشت مؤلف).
فارسی به انگلیسی
Legwork, Scamper
مترادف و متضاد زبان فارسی
دویدن، تقلا، تکاپو، جهد، سعی، کوشش، سگدو
فرهنگ عمید
تکودو، عمل دونده،
حل جدول
خت
خب
خت، رفت و آمد بسیار به هر سو برای انجام دادن کاری
رفت و آمد بسیار به هر سو برای انجام دادن کاری
کنایه از دوندگی بیهوده
سگدو
فرهنگ فارسی هوشیار
تند رونده و تازنده و تاخت کننده، شتابنده
واژه پیشنهادی
فارسی به آلمانی
Bein (n), Keule (f), Zweig (m)
فارسی به عربی
ساق
گویش مازندرانی
دوندگی کردن – دوندگی
معادل ابجد
94