معنی ذوق
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مص م.) چشیدن، (اِمص.) چشایی، در فارسی نشاط، بشاشت، خوشی، علاقه و استعداد برای یادگیری، لذت، اولین مرحله از مراحل شهود.، ~ کسی را کور کردن او را دلسرد و بی علاقه کردن.، تو ~ زدن الف - ناخوشایند بودن. ب [خوانش: (ذُ) [ع.]]
فرهنگ عمید
خوشیونشاط،
[قدیمی] چشیدن مزۀ چیزی، آزمودن طعم چیزی،
[قدیمی] چشایی، ذائقه، قوهای که بهوسیلۀ آن طعم چیزها ادراک میشود،
* ذوق کردن: (مصدر لازم) به نشاط آمدن، اظهار شادی و مسرت کردن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
استعداد، قریحه، سلیقه، مشرب، حالوهوا، حال، دماغ، شور، شوق، مذاق، وجد، چشایی، چشیدن
فارسی به انگلیسی
Birth, Flair, Gift, Imagination, Taste
فارسی به عربی
حماس، ذوق، مذاق، میل
عربی به فارسی
شامه سگ , بویایی , قوه تشخیص , فراست , استعداد , خصیصه , ذوق , درک , احساس , مزه , طعم , لذت
فرهنگ فارسی هوشیار
چشیدن، چاشنی گرفتن، آزمودن
فرهنگ فارسی آزاد
ذَوق، (ذاقَ-یَذُوقُ) چشیدن- مزه کردن
فارسی به ایتالیایی
gusto
معادل ابجد
806