معنی ذی حیات
لغت نامه دهخدا
ذی حیات. [ح َ] (ع ص مرکب، اِ مرکب) جاناوَر. جانور. زائله. دارای حیات. زنده. خداوند زندگی. || ذی حیاتی در اینجا نیست،احدی. هیچکس. متنفسی. دیاری. زنده ای. جانداری جنبنده، پرنده ای پر نمی زند.
فرهنگ معین
(حَ) [ع.] (ص مر.) دارای حیات، زنده، جاندار.
فرهنگ عمید
دارای حیات، زنده، جاندار،
حل جدول
جاندار
فارسی به انگلیسی
Animate
فرهنگ فارسی هوشیار
دارای حیات جاندار جانور.
واژه پیشنهادی
زنده
معادل ابجد
1129