معنی راب

لغت نامه دهخدا

راب

راب. (ع اِ) اندازه. قدر. راب کذا؛ ای قدر کذا. (المنجد) (ناظم الاطباء).

راب. (اِ) حلزون (اصطلاح گیلان). کرم شب تاب. (فرهنگ فرانسه به فارسی نفیسی).

راب. [راب ب] (ع اِ) شوی مادر. (منتهی الارب). کان یکره ان یزوج الرجل امراءه رابه. (حدیث). (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

راب

[ع.] (اِ.) پدراندر.

(اِ.) جانور نرم تن از رده شکم پایان، شبیه حلزون.

حل جدول

راب

ناپدری

ترکی به فارسی

راب

پروردگار

گویش مازندرانی

راب

حلزون، آذرخش، برق ناگهانی

فرهنگ فارسی هوشیار

راب

شوهر مادر، نا پدری

فرهنگ فارسی آزاد

راب

رابّ، پدر ناتنی- شوهر مادر

معادل ابجد

راب

203

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری