معنی رایش

لغت نامه دهخدا

رایش

رایش. [ی ِ] (اِخ) (بنی...) نام قبیله ای است از ساکنان کوفه. (از اللباب فی تهذیب الانساب).

رایش. [ی ِ] (ع ص، اِ) رائش. اسم فاعل از ریشه ٔ «روش »، و مخفف آن راش. میانجی میان پاره دهنده و پاره گیرنده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و فی الحدیث: لعن اﷲ الراشی و المرتشی و الرائش،خدا لعنت کند به پاره دهنده و پاره گیرنده و میانجی آن دو. (از اقرب الموارد). || تیر باپر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تیر ضعیف. (از المنجد). و رجوع به راش شود. || شتر ضعیف. (از المنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به راش شود.


رام رایش

رام رایش. (اِخ) نام وزیر«هداهاد» یا «هداد»بن عمربن سراحیل بن رایش پدر بلقیس معروف. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 156 شود.

فرهنگ معین

رایش

(~.) [ع.] (اِ.) تیر با پر.

(یِ) [ع. رائش] (اِفا.) واسطه میان رشوه گیرنده و رشوه دهنده.

فرهنگ فارسی هوشیار

رایش

واسطه میان رشوه دهنده و رشوه گیرنده

حل جدول

رایش

امپراطور آلمان

عنوان امپراطوران آلمان

لقب امپراطوران آلمان


کشور رایش

آلمان


حکومت رایش سوم

آلمان نازی


قیصر ویلهلم دوم، رایش

امپراطور آلمان


آلمان هیتلری

رایش


امپراطوری آلمان

رایش


المان هیتلری

رایش

معادل ابجد

رایش

511

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری