معنی رایش
لغت نامه دهخدا
رایش. [ی ِ] (ع ص، اِ) رائش. اسم فاعل از ریشه ٔ «روش »، و مخفف آن راش. میانجی میان پاره دهنده و پاره گیرنده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و فی الحدیث: لعن اﷲ الراشی و المرتشی و الرائش،خدا لعنت کند به پاره دهنده و پاره گیرنده و میانجی آن دو. (از اقرب الموارد). || تیر باپر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تیر ضعیف. (از المنجد). و رجوع به راش شود. || شتر ضعیف. (از المنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به راش شود.
رایش. [ی ِ] (اِخ) (بنی...) نام قبیله ای است از ساکنان کوفه. (از اللباب فی تهذیب الانساب).
فرهنگ معین
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
واسطه میان رشوه دهنده و رشوه گیرنده
معادل ابجد
511