معنی رشته
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
تافته تابیده شده، (اِ.) ریسمان، تار، نخ، فرقه، سلسله، ها را پنبه کردن کنایه از: نتیجه و حاصل کاری را از میان بردن. [خوانش: (رِ تِ) (ص مف.)]
فرهنگ عمید
آنچه ریسیده شده، مفتول، تابیده شده،
چیزهای متصل به هم و متوالی: رشتهٴ کلام،
واحد شمارش اشیای به هم پیوسته، مانند قنات، کوه، و مانند آن،
شاخۀ علمی یا درسی،
آنچه از خمیر آرد گندم به شکل نخ یا نوار باریک میبرند و پس از خشک کردن در آش، پلو و مانند آن میریزند،
[مجاز] رابطه: رشتهٴ قلبی،
[قدیمی] نخ، تار،
[قدیمی] چیزی که برای بستن چیز به کار میرود، ریسمان، بند
(پزشکی) [قدیمی] = پیوک: یکی را حکایت کنند از ملوک / که بیماری رشته کردش چو دوک (سعدی۱: ۶۴)،
[قدیمی] لگام،
۱۱. (موسیقی) [قدیمی] زه آلات موسیقی،
* رشتهٴ سردرگم: رشته یا کلافی که به هم پیچیده باشد و سر آن پیدا نشود،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بند، تار، ریسمان، نخ، سلسله، رگه، ماکارونی، شعبه، شاخه، زنجیره، سلسله، گرایش، پیوک
فارسی به انگلیسی
Branch, Daisy Chain, Fiber, Fibre, Ground, Line, Links, Progression, Rank, Series, Staple, Strand, String, Strip, Succession, Thread, Train, Web, Yarn, Yoke
فارسی به ترکی
dizi
فارسی به عربی
جناح، حقل، خط، خیط، رتبه، سلسله، شعیره، فرع، لیف، نسیج
فرهنگ فارسی هوشیار
ریسمان، نخ، آنچه که از خمیر آرد گندم بشکل نخ یا نوار باریک میبرند و پس ار خشک کردن در پختن آش و بعضی خوراکیها دیگر بکار می برند
فارسی به آلمانی
Ast (m), Feld [adjective], Feld [noun], Gewebe (n), Reihe (f), Springen, Verzweigen, Verzweigung (f), Zweig (m), Furche (f), Leine (f), Leitung (f), Linie (f), Zeile (f)
واژه پیشنهادی
سلک
معادل ابجد
905