معنی رشد

لغت نامه دهخدا

رشد

رشد. [رِ] (اِخ) ابن سعد. از اصحاب روایت است. (از منتهی الارب). و رجوع به سیره عمربن عبدالعزیز ص 26 شود.

رشد. [رُ] (ع مص) به راه شدن. (از آنندراج) (غیاث اللغات) (از منتهی الارب). هدایت شدن. (از اقرب الموارد). راه راست یافتن. (آنندراج) (غیاث اللغات) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (مصادر اللغه ٔ زوزنی). راه راست گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (یادداشت مؤلف). || (اِمص) تمیز نیک و بد. استقامت بر راه حق و تصلب در آن. استقامت در طریق حق و قرار و پایداری در آن. رَشَد. رشاد. بسامانی. برهی. براهی. (یادداشت مؤلف). استقامت در راه حق با استواری در آن. ضدغی. (از اقرب الموارد). راست ایستادن در راه حق با ثبات و قرار. (منتهی الارب). || رستگاری. مقابل غی. خلاف گمراهی و نابسامانی و نابراهی. (یادداشت مؤلف).
- راه رشد؛ راه رستگاری. راه صلاح و صواب: راه رشد خود را بندید [بوسهل] و آن باد که در او شده بود از آنجا دور نشد و از تسحب و تبسط بازنایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). باد تخت و ملک در سر برادر ما شده بود... و شب روز به نشاط مشغول شده. راه رشد بندید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ج 74).
|| (اِ مص) در تداول فارسی زبانان، رشد کردن. نمو کردن. بالا کردن. (یادداشت مؤلف). نشو و نما.
- امثال:
رشد زیادی مایه ٔ جوانمرگی است. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 868).
- حد رشد، حد تکامل. حد بلوغ. رسیدن به سنی که مسائل اجتماعی و امور زندگی و خیر و شر را بتوان تشخیص داد.
- رشد اجتماعی، تکامل اجتماعی. درک اجتماعی. (یادداشت مؤلف). فهم و درک مسائل اجتماعی.
- رشد سیاسی، تبحر و آگاهی در سیاست. (یادداشت مؤلف). درک و استنباط امور سیاسی. فهم سیاسی.
- رشد ملی، تکامل از حیث درک حقوق و وظایف ملی. فهم و درک مسائل ملی و میهنی. (یادداشت مؤلف).
- رشدیافته، تکامل یافته. ترقی کرده. (یادداشت مؤلف).
- || هدایت شده: جاه پدران رشیافته ٔ خود یافت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312).
|| در شرع رشد عبارت است از سلوک راه راست یعنی صلاح راه دین و اصلاح مال، کما قال اﷲ تعالی: ابتلوا الیتامی حتی اذا بلغوا النکاح فان آنستم منهم رشداً فادفعوا الیهم اموالهم. (قرآن 6/4). (آنندراج). در فقه، حفظ مال. اختیار ملایم در تصرفات. (یادداشت مؤلف).

رشد. [رَ ش َ] (ع اِ) راه راست. (دهار) (منتهی الارب):
هر ضریری کز مسیحی سر کند
او جهودانه بماند از رشد.
مولوی.
|| (اِمص) اصابه ٔ حق.اصلاح. (یادداشت مؤلف). || راه برداری. براهی. برهی. رستگاری. (یادداشت مؤلف). نجات. نجاح:
که نگردد سنت ما از رشد
نیک نیکی را بود بد راست بد.
مولوی.
ور نباشد طفل را گوش رشد
گفت ِ مادر نشنود گنگی شود.
مولوی.
- رَشَد داشتن، رستگار بودن. در رستگاری و نجات بودن. (یادداشت مؤلف):
چون ز مرده زنده بیرون می کشد
هرکه مرده گشت اودارد رشد.
مولوی.
- رَشَد یافتن، رستگاری یافتن. نجات پیدا کردن. (یادداشت مؤلف):
هرکه او چل گام کوری را کشد
گشت آمرزیده و یا بد رشد.
مولوی.
- راه رَشَد، راه رُشْد. راه رستگاری:
این بدانسو آن بدینسو می کشد
هر کسی گوید منم راه رشد.
مولوی.

رشد. [رَ ش َ] (ع مص) راه راست یافتن. (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (آنندراج) (غیاث اللغات). به راه شدن. (آنندراج) (غیاث اللغات) (از منتهی الارب). هدایت یافتن. (از اقرب الموارد).

رشد. [رُ] (اِخ) نام مردی. (از منتهی الارب).

رشد. [رَ ش َ] (اِخ) نام مردی. (از منتهی الارب).

فرهنگ معین

رشد

(مص ل.) به راه راست رفتن، هدایت شدن، بالیدن، نمو کردن، (اِمص.) نمو، ترقی. [خوانش: (رُ شْ) [ع.]]

(مص ل.) هدایت داشتن، به راه راست شدن، (اِمص.) هدایت. مق. گمراهی، ضلال. [خوانش: (رَ شَ) [ع.]]

فرهنگ عمید

رشد

نمو، ترقی، بالیدگی،
[قدیمی] به راه راست شدن، از گمراهی به‌ راه آمدن،
[قدیمی] پایداری و ایستادگی در راه راست،

به راه راست رفتن، از گمراهی درآمدن،
پایداری و ایستادگی در راه راست،

حل جدول

رشد

نمو

بالندگی

بالندگی، نمو

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

رشد

رست، رویش، گُوالش

مترادف و متضاد زبان فارسی

رشد

رویش، نشو، نمو، بلوغ، کمال، صلاح، هدایت،
(متضاد) ضلالت، غی، گمراهی

فارسی به انگلیسی

رشد

Accretion, Development, Growth, Increase, Increment, Swell, Swelling

فارسی به ترکی

رشد‬

gelişim

فارسی به عربی

رشد

تشکیل، زیاده، مراهقه، نمو

فرهنگ فارسی هوشیار

رشد

به راه شدن، هدایت شدن، تمیز نیک و بد، نمو و ترقی و بالیدگی

فرهنگ فارسی آزاد

رشد

رُشد، بلوغ- هدایت- صواب- استقامت در راه حق

رُشد، (رَشَدَ- یَرشُدُ) هدایت شدن- راه راست را شناختن و در آن راه استقامت کردن

فارسی به ایتالیایی

رشد

crescita

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

رشد

504

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری