معنی رقعه
فرهنگ معین
تکه، قطعه، پینه که به جامه دوزند، وصله، قطعه کاغذی که روی آن نویسند، نامه، مکتوب، جمع رقاع و رُقع. [خوانش: (رُ عِ یا عَ) [ع. رقعه] (اِ.)]
فرهنگ عمید
نامۀ کوچک، نوشتۀ کوتاه،
وصلهای که به لباس میدوزند،
صفحۀ شطرنج یا نرد،
قطعهای از چیزی که بر آن مینوشتند، مانند پوست، کاغذ، یا پارچه،
حل جدول
وصله
مترادف و متضاد زبان فارسی
پینه، وصله، عریضه، مراسله، مکتوب، منشور، نامه، نوشته
فارسی به انگلیسی
Epistle
فرهنگ فارسی هوشیار
نوشته، نامه
فرهنگ فارسی آزاد
رُقعَه، نوشته مختصر- مکتوب- نامه- قطعه (زمین)، اصل و جوهر
معادل ابجد
375