معنی رمه
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
گله گاو و گوسفند و اسب، گروه مردم. [خوانش: (رَ مِ) [په.] (اِ.)]
استخوان پوسیده، مورچه پردار، کرمک چوب - خوار، خاک نمناک، مغز استخوان. [خوانش: (رِ مِّ یا مَُ) [ع. رمه] (اِ.)]
پاره رسن پوسیده، ریسمان پاره، پیشانی. [خوانش: (رُ مَّ) [ع. رمه] (اِ.)]
فرهنگ عمید
گلۀ گاو، گوسفند، یا اسب،
سپاه و لشکر،
[قدیمی] گروه مردم: گر این خواسته زاو پذیریم همه / ز من گردد آشفته شاه رمه (فردوسی: ۱/۲۴۰)،
* رمه شدن: (مصدر لازم) ‹رمه گشتن› [قدیمی] جمع شدن، گرد آمدن، در یکجا جمع شدن،
استخوان پوسیده،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
احشام، رمق، رمک، سیله، فسیله، گله، دسته، گروه، جیش، سپاه، لشکر
فارسی به انگلیسی
Flock, Fold, Herd, Troop
فارسی به عربی
قطیع
گویش مازندرانی
گله ی گوسفند و گاو
فرهنگ فارسی هوشیار
گله گوسفند
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
245