معنی رنجاندن

لغت نامه دهخدا

رنجاندن

رنجاندن. [رَ دَ] (مص) رجوع به رنجانیدن شود.

فرهنگ عمید

رنجاندن

رنج دادن، به رنج انداختن، آزرده ساختن: چو دانی که بر تو نمانَد جهان / چه رنجانی از آز جان و روان (فردوسی: ۴/۴ حاشیه)،

حل جدول

رنجاندن

ازرده ساختن، به رنج انداختن

فارسی به انگلیسی

رنجاندن‌

Affront, Alienation, Blister, Bruise, Chafe, Disoblige, Displease, Estrange, Miff, Offend, Pique, Rankle, Ruffle, Upset

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

رنجاندن

اتعب، ازعج، اغضب، اغظ، اکبح، اهن

فرهنگ فارسی هوشیار

رنجاندن

(مصدر) رنج دادن آزردن.

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

رنجاندن

Aergern; belaestigen

معادل ابجد

رنجاندن

358

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری