معنی رنگ کردن

لغت نامه دهخدا

رنگ کردن

رنگ کردن. [رَ ک َ دَ] (مص مرکب) تلوین. (دهار). آزدن. (برهان قاطع). رنگ زدن. ملون کردن. رجوع به رنگ زدن شود:
شکایت با دل شوریده سر کرد
سخن را رنگ از خون جگر کرد.
حکیم زلالی (از آنندراج).
تو نیز پنجه ز می رنگ کن که باد خزان
حنا بدست عروسان شاخسار گذشت.
کلیم (از آنندراج).
به خون خود کنم آلوده ای صبا کاغذ
چون آن کسی که کند رنگ با حنا کاغذ.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
|| دغا و فریب کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). فریفتن و مغبون کردن کسی را:
بترس از خون من کاین سرخ عیار
بسی تیغ بتان را رنگ کرده ست.
عطائی حکیم (از آنندراج).

فرهنگ معین

رنگ کردن

(~. کَ دَ) (مص م.) (عا.) فریب دادن، گول زدن.

حل جدول

فارسی به انگلیسی

رنگ‌ کردن‌

Color, Dye, Paint

فارسی به عربی

رنگ کردن

صبغ، طلاء، عیب، لون

فارسی به ایتالیایی

رنگ کردن

colorare

tingere

فارسی به آلمانی

رنگ کردن

Anstreichen, Farbe (f), Lack (m), Malen, Streichen, Farbe (f), Färben

معادل ابجد

رنگ کردن

544

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری