معنی رهبری
لغت نامه دهخدا
رهبری. [رَ ب َ] (حامص مرکب) راهبری. دلالت و هدایت و راهنمایی و ارشاد. (ناظم الاطباء):
هرکه را رهبری کلاغ کند
بیگمان دل به دخمه داغ کند.
عنصری.
کسی را کند سجده دانا که یزدان
گزیدستش از خلق مر رهبری را.
ناصرخسرو.
راهبر تو چو یکی گمرهست
از تو نیابد دگری رهبری.
ناصرخسرو.
رجوع به راهبری شود.
رهبری. [رَ ب ُ] (حامص مرکب) راه بُری. رجوع به راه بری شود.
فرهنگ معین
(رَ بَ) (حامص.) راهبری.
فرهنگ عمید
راهنمایی، هدایت،
(سیاسی) دارندۀ بالاترین مقام در جمهوری اسلامی ایران، رهبر،
حل جدول
هدایت
مترادف و متضاد زبان فارسی
امامت، پیشوایی، تمشیت، رهنمایی، زعامت، قیادت، ولایت
فارسی به انگلیسی
Headship, Lead, Leadership, Leading
فارسی به عربی
توجیه، عجل مخصی، قیاده، هدف
فرهنگ فارسی هوشیار
عمل راهبر هدایت ارشاد.
فارسی به آلمانی
Führen, Lenken, Steuern, Stier, Zielen, Schrittmachen [verb]
معادل ابجد
417