معنی رهرو
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(رَ هْ رُ) نک راهرو.
فرهنگ عمید
آنکه به راهی میرود، رونده، راهرونده،
(تصوف) [مجاز] سالک، زاهد، مرید،
[قدیمی] مسافر،
* رهرو ازل: (تصوف) [مجاز] سالک، طالب حق،
* رهرو آخرت: [قدیمی، مجاز] کسی که از دنیا اعراض کرده و روی به آخرت دارد،
* رهرو سحر: [قدیمی، مجاز] زاهد شبزندهدار،
حل جدول
سالک، رونده
مترادف و متضاد زبان فارسی
درویش، سالک، عارف، راهرو، راهگذر، پیسپار، رونده
فارسی به انگلیسی
Marcher, Peripatetic, Traveler, Traveller, Wayfarer
فرهنگ فارسی هوشیار
سالک و مسافر، راه رونده، راهرو
معادل ابجد
411