معنی روشن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
رَفتن
تابان، تابناک، درخشان،
افروخته،
[مقابلِ تاریک] جایی که نور به آن میتابد،
[مجاز] واضح و آشکار، روش، روشان،
[مجاز] آگاه، بصیر: شب مردان خدا روز جهانافروز است / روشنان را بهحقیقت شب ظلمانی نیست (سعدی۲: ۶۳۶)،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
مشعشع، منور، نورانی، نوردار، آشکار، بارز، بدیهی، صریح، عیان، قطعی، مبرهن، محقق، مشخص، مشهود، معلوم، معین، واضح، واضح، کوک، گویا، براق، تابان، جلی، رخشان، متجلی، زلال، شفاف،
(متضاد) تاریک، تیره، مبهم، ناگویا، کدر، غیر شفاف
فارسی به انگلیسی
Well-Defined, Alight, Alive, Bright, Clear, Clear-Cut, Distinct, Explicit, Light, Flaring, Intelligible, Liquid, Luminous, Manifest, Obvious, Pellucid, Perspicuous, Plain, Precise, Rosy, Serene, Shiny, Specific, Strict, Sunlit, Sunny, Unambiguous, Up
فارسی به ترکی
aydınlık, parlak, açık
فارسی به عربی
حی، سریع، شدید الوضوح، علی، لامع، مشرق، مشمس، موکد، هادی، واضح، وضح
نام های ایرانی
دخترانه، تابان، درخشان
گویش مازندرانی
روشن نورانی
فرهنگ فارسی هوشیار
تابناک، منور، درخشان، تابان
فرهنگ پهلوی
افروخته، تابناک
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Ausdrücken, Expreß (n), Sonnig
معادل ابجد
556