معنی زبیر
لغت نامه دهخدا
زبیر. [زَ] (ع ص) نبشته. (منتهی الارب). چیز نبشته شده. فعیل است بمعنی مفعول. (از تاج المصادر) (از متن اللغه). رجوع به دزی ج 1 ص 558 و «ز بر» در این لغت نامه شود. || گوسپند تناور بزرگ دوش. || مرد سخت دارای رای استوار. (از متن اللغه). مرد شدید. (از اقرب الموارد). || مرد باکیاست ظریف. (از اقرب الموارد) (ازمتن اللغه). || (اِ) بلا. (منتهی الارب) (آنندراج). داهیه. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). داهیه، و به همین معنی است زوبر. فراء شعر زیر را ازعبداﷲبن همام سلولی در این معنی آورده:
و قد جرب الناس آل الزبیر
فلاقوا من آل الزبیر الزبیرا.
(از تاج العروس).
|| گل سیاه وبدبو. (منتهی الارب) (آنندراج). صاغانی آرد که زبیر بمعنی گل و لای آمده. (از تاج العروس) (از متن اللغه). گل و لای است. عبداﷲبن همام در بیتی زبیر را بمعنی کدورت بکار برده و آن متخذاست از زبیر بمعنی گل و لای. (از جمهره ٔ ابن درید ج 1 ص 250). || گوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (دستور اللغه) (بحر الجواهر).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن محمد رهاوی (از بلد، شهری در کنار دجله 7فرسخی موصل). از راویانست. ابوبکر شافعی و محمدبن اسماعیل وراق و علی بن عمر حافظ و ابوحفص بن شاهین و یوسف بن عمر قواس از او روایت دارند. وی ثقه و دارای حدیث فراوانست. در واسط بسال 323 هَ. ق. درگذشت. (از معجم البلدان: بلد).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن قریع. از راویان حدیث است.از عقبه بن مغیره ٔ اسدی روایت دارد و ابواویس از او نقل حدیث کند. (الجرح و التعدیل رازی ج 2 ص 582).
زبیر. [زُب َ] (اِخ) ابن عیسی. پدر حمیدی بزرگ است و به گفته ٔ عقیلی حدیث های او ضبط نشده است و در صحت یک حدیث که او روایت کرده اختلاف شده است. ابن حبان در ثقات ازاو نام برده است. (از لسان المیزان). زرکلی آرد: حمیدی اسدی پدر عبداﷲ حمیدی از پیشوایان علم حدیث در مکه بود. عبداﷲ در 219 هَ. ق. بمکه درگذشت. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 4 ص 219). رجوع به لسان المیزان شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن عوام. بطنی است از بنواسدبن عبدالعزی از قبیله ٔ قریش. این بطن از اولاد زبیربن عوام بن خویلدبن اسدبن عبدالعزی میباشند و بدین شاخه ها تقسیم میشوند: بنوبدر، بنورمضان، بنومصلح، بنومصعب بن زبیر که معروف اند به طائفه ٔ محمد وراق و بنوعروهبن زبیر که بنوغنی نیز خوانده میشود. اینان در بنایه ٔ مصر و توابع آن سکنی گزیدند و اکثر ایشان به کار کشاورزی و دام پروری پرداختند. میان خاندان زبیر با آل ابوسفیان و سپس با آل مروان پیوسته دشمنی و کینه وجود داشته تا آنجا که جنگهای خونین میان آنان درگیر شده است. (از معجم قبائل العرب از نهایه الارب قلقشندی، البیان و الاعراب مقریزی ج 1 ص 65، اغانی چ دارالکتب ج 9 ص 21، کامل مبرد ج 1 ص 198).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن عوام. صحابی است. (از منتهی الارب) (آنندراج). زبیربن عوام قرشی اسدی مکنی به ابوعبداﷲ، حواری پیغمبر (ص) است که به دست عمیربن جرموز بقتل رسید. من خود درباب نسب فرزندان او یادداشت هایی گردآوری کرده ام. (از تاج العروس). ابن ابی حاتم رازی آرد: زبیر از مدینه و صحابی است. فرزندش عبداﷲبن زبیر از او روایت دارد. (از کتاب الجرح و التعدیل ج 2 ص 578). در اعیان الشیعه آمده: زبیر چهارمین یا پنجمین کس است که به دین اسلام گروید.با نخستین مهاجران به حبشه و بار دیگر نیز به مدینه هجرت کرد. در همه نبردهای مسلمانان تا گشودن مصر، شرکت جست. جزء عشره ٔ مبشره و اصحاب شوری بوده است. اما در روز سقیفه، بطرفداری حضرت علی (ع) برخاست و حق خود را در شوری بدو واگذار ساخت و پیوسته طرفدار او میبود تا با طلحه جنگ جمل را آراست و به قتال با علی (ع) برخاست، اما پس از سخنی که علی (ع) با او گفت میدان جنگ را ترک کرد. ابن جرموذ (که بعدها جزء خوارج گردید) و دو تن از بنی تمیم به تعقیب او پرداختند و در وادی السباع بدو رسیدند و او را کشتند. حضرت علی (ع) قاتل زبیر را دوزخی خواند. و برخی بر آنند که ابن جرموذ در قتل زبیر برانگیخته ٔ احنف بن قیس بود. حسان بن ثابت در مدح زبیر ابیاتی سرود و از آنجمله است:
هو الفارس المشهور و البطل الذی
یصول اذاما کان یوم محجل
و ان امراء کانت صفیه امه
و من اسد فی بیته لمرفل
له من رسول اﷲ قربی قریبه
و من نصره الاسلام مجد مؤثل
فکم کربه ذب الزبیر بسیفه
عن المصطفی و اﷲ یعطی و یجزل.
زرکلی آرد: زبیربن عوام بن خویلد اسدی، صحابی دلاور پیغمبر (ص) و یکی از عشره ٔ مبشره و نخستین کسی است که برای اسلام شمشیر کشید. وی پسرعمه ٔ پیغمبر (ص) است و در 12سالگی بدو ایمان آورد. در بدر و احد و دیگر جنگهای زمان پیغمبر (ص) شرکت جست. و در جنگ یرموک خود فرمانده گروهی از مبارزان بود. در نبردجابیه در زمان خلافت عمر حضور یافت و دلاوریها کرد. عمر او را جزء آن دسته که پس از خود سزاوار خلافت اند بشمار آورد. زبیر مردی مال دار و تجارت پیشه بود. املاک فراوان از خود باقی گذارد که به بهایی در حدود 40ملیون درهم فروخته شد. زبیر مردی بلندبالا بود بطوری که گاه سواری (بر اسب) پایهای او به زمین میرسید. موی صورتش اندک و موی سایر اندام او فراوان بود. در جنگ جمل در وادی السباع 7فرسخی بصره به دست ابن جرموز غافل گیر شد و بقتل رسید. بخاری و مسلم 38 حدیث او را ثبت کرده اند. (از اعلام زرکلی چ 2):
یا علی کی بُوَد مخنث دوست
کی زبیرعوام بابت اوست.
سنائی (حدیقه ص 259).
چون عمر سوی کودکان نگرید
حشمتش پرده ٔ طرب بدرید
کودکان زو گریختند به تفت
جز که عبداللَّه ِ زبیر نرفت.
سنائی (حدیقه ص 94).
فرستاد فرخ نیای شبیر
سوی مکه مقداد را با زبیر.
سروش (دیوان ص 1202).
درآمد ز بنگه نیای شبیر
علی را بر خویش خواند و زبیر.
سروش (دیوان ص 1235).
رجوع به تهذیب ابن عساکر ج 5 ص 355، الجمع ص 150، صفه الصفوه ج 1 ص 132، حلیه الاولیاء ج 1 ص 89، ذیل المذیل ص 11، تاریخ الخمیس ج 1 ص 172 (در این کتاب است که آمده زبیر هزار مملوک داشت که هر یک موظف به پرداخت وجهی مقرر بودند و همه ٔ این پولها در صدقات صرف میگردید)، البدء و التاریخ (نسخه ٔ خطی)، الریاض النضره صص 262- 280، خزانه ٔ بغدادی ج 2 ص 468 و ج 4 ص 350 شود. (از حاشیه ٔ اعلام زرکلی چ 2 ج 3 ص 75). رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 187، 189، مجمل التواریخ و القصص ص 16، 239، 245، 281، 287، 288، 260، اسدالغابه، الاصابه ٔ ابن حجر، حسن المحاضره فی تاریخ المصر و القاهره ج 1 ص 91، الوزراء و الکُتّاب ص 33، 90، 159، تاریخ الخلفاء ص 30، 36، 45، 91، 108، 125، تاریخ گزیده، فهرست حبیب السیر، خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 30، 31، تاریخ اسلام علی اکبر فیاض، البیان و التبیین، عیون الاخبار، نزهه القلوب ج 3 ص 38، تاریخ سیستان ص 98، المصاحف ص 93، ضحی الاسلام، قاموس الاعلام ترکی و غزالی نامه ص 240، العقد الفرید چ محمد سعید عریان ج 1 ص 136، 171، 341، ج 2 ص 96، 166، 222- 225، 263، ج 3 ص 26، 225 و چند صفحه ٔ دیگر، ج 4 ص 95، 96، 130 و چند صفحه ٔ دیگر، ج 5 ص 9، 15، 45- 48 و بسیاری صفحات دیگر، ج 6 ص 107، ج 7 ص 107، 101، 133، 280، و «ابن زبیر» در این لغت نامه شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن عمرو کرمینی محدث، مکنی به ابوالجلال یا ابوالحلال.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن علی بن ماحوز. از سران خوارج است و پس از برادرش عبداﷲ به ریاست خوارج برگزیده شد. خوارج عبیداﷲ برادر زبیر را امیرالمؤمنین لقب داده بودند و او دریک واقعه معروف که در سلی و سلبری (از نواحی خوزستان نزدیک به گندیشاپور) میان خوارج و مهلب رخ داد، بقتل رسید. در این جنگ هفت هزار تن از خوارج نیز بقتل رسیدند. رجوع به معجم البلدان (ذیل: مدینه اصبهان، سلی، سلبری)، و البیان و التبیین ج 1 حاشیه ٔ ص 270، العقد الفرید ج 1 ص 167 و 168، طبری چ دخویه قسمت 2 ص 517، 581، 584، 586، 591، 754، 755، 762 و 764 شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن مسیب. سرداری که حسن بن سهل به محاربه ٔ محمد طباطبا فرستاد در خلافت مأمون. رجوع به حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 287 شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن عروه بن زبیر عوام. از راویانست و از او حدیث نقل کرده اند. عبدالرحمان گوید که پدرم او را مجهول الحال میخواند. (از کتاب الجرح و التعدیل ج 2 ص 582). رجوع به لسان المیزان و زبیر (... بن هشام) شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن مالک (ابواسید) بن ربیعه. همان است که بعنوان زبیر (... بن ابی اسید) یاد گردید. برخی زبیربن مالک (یا زبیربن ابی اسید) را با زبیربن منذر یکی دانند. (از تهذیب التهذیب: زبیر ابن ابی اسید)، و در ذیل زبیر (... بن منذر) از آن کتاب آمده: مزی او را برادرزاده ٔ زبیربن ابی اسید داند اما ابن ابی حاتم آندو را یکی قرار داده و بخاری و ابن ابی خیثمه و ابن عدی و ابن سعد و ابن حبان تنها عنوان «زبیربن ابی اسید» را آورده اند.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن عربی، مکنی به ابوسلمه. از ابن عمر روایت دارد و حمادبن زید و برادرش سعیدبن زید و نیز پسرزبیر، اسماعیل بن زبیر، از او نقل روایت کنند. یحیی بن معین و دیگران زبیربن عربی را ثقه خوانده اند. (از کتاب الجرح و التعدیل رازی ج 6 ص 580). ابن حجر آرد:زبیربن عربی نمری و از بصره است و از ابن عمر روایت دارد. اسماعیل بن زبیر، حمادبن زید، سعیدبن زید و معمر از او روایت دارند و ابن معین او را ثقه داند و اثرم بنقل از احمد و همچنین نسائی او را بد ندانسته اند. ابن حبان در «ثقات » او را یاد کند. یک حدیث درباره ٔ استلام حجر از او نقل کنند. (از تهذیب التهذیب).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن عدی. تابعی است. (از منتهی الارب) (از آنندراج). ابن ابی حاتم رازی آرد: زبیربن عدی مکنی به ابوعدی، ایامی و قاضی ری است. از انس، ابووائل، ابورزین، مصعب بن سعد، عون بن ابی جحیفه، ضحاک بن مزاحم و ابراهیم نخعی روایت دارد. ثوری، مسعر، حجاج بن ارطاه، مالک بن مغول، قرهبن خالد و بشربن حسین اصفهانی از او نقل حدیث کنند. وی در ری آنجا که مسجد ابن ابرک صیرفی واقع است منزل میگزید.وی در راه نیز گاه سواره و گاه پیاده بکار قضا میان مردم ری می پرداخت. احمدبن حنبل و یحیی بن معین و دیگران او را ثقه خوانده اند. (از کتاب الجرح و التعدیل ج 2 ص 579 و 580). ابن حجر آرد: ابن حبان او را در «ثقات » یاد و تاریخ وفات او را 121 هَ. ق. ثبت کند وگوید: وی از عباد بود و نبات بن حنظله بر او نماز گزارد. رجوع به تهذیب و الاصابه و المصاحف ص 185 شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن عدی بن نوفل بن اسدبن عبدالعزی، از بنی اسد قریش و برادرزاده ٔ ورقهبن نوفل و از صحابه ٔ رسول (ص) است. (از الاصابه ج 2 ص 5).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن عثمان بن عبداﷲبن سراقه، از بنی عدی بن کعب و راویان حدیث است. ازمحمدبن عبدالرحمان بن ثوبان روایت دارد و موسی بن یعقوب زمعی از او نقل حدیث کند. (از کتاب الجرح و التعدیل رازی ج 2 ص 584). ابن حجر آرد: ابن حبان او را در«ثقات » یاد کند و گوید، وی در 132 یا 131 هَ. ق. بقتل رسید. در سنن ابن ماجه یک حدیث درباره ٔ نهی از تنقیص در قسمت از او آمده است. (از تهذیب التهذیب).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن عبیده. از راویان حدیث است. از نافع روایت کند، و این نافع بجز نافع غلام ابن عمر است. مخلد بن ضحاک پدر ابوعاصم ضحاک بن مخلد از او نقل حدیث کند. (از کتاب الجرح و التعدیل ج 2 ص 584). ابن حجر آرد: این زبیر غلام ابن عمر نیست، و ابن حبان او را در «ثقات » یاد کند، و ابن ماجه حدیثی از وی از عایشه درباره ٔ رزق آورده است. (از تهذیب التهذیب).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن عبیده. صحابی است. (از منتهی الارب) (آنندراج). زبیربن عبیده از قدماء مسلمانان و مهاجران است. ابن اسحاق او را یاد کرده است. (از تاج العروس). و ابن ابی حاتم رازی آرد:زبیربن عبید ازجمله ٔ نخستین مهاجرانست، حدیثی از او روایت نشده. (از الجرح والتعدیل ج 2 ص 57). ابن حجر آرد: زبیربن عبیده از بنی اسدبن خزیمه و از صحابه است و ابن اسحاق وی و برادرش تمام بن عبیده را جزء آن دسته از بنی اسد که به مدینه هجرت کرده اند، آورده است. (از الاصابه ج 2 ص 5).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن علی بن سید الکل اسوانی، مکنی به ابوعبداﷲ (660- 748 هَ. ق.). از دانشمندان و اهل حدیث قرن 7 و 8 هجری است. قسمتی از «المطر» ابن درید را نزد حرانی خواند و شفاء را از ابن تامتیت شنید.از رشیدبن ابی بکر محمدبن عبدالحق و برادرش ابوالحسن بن عبدالحق بن مکی بن رصاص نیز حدیث فراگرفت و نقل کرد. ابن رافع در معجم خود او را یاد کند و بطریق اجازه از او حدیث آرد و گوید، زبیر مردی نیک و شایسته و در جامع عمر و به مصر، صدرنشین مجلس «تعلیم حدیث » بود. سپس از مصر به مدینه مهاجرت کرد، در آنجا نیز به نقل حدیث پرداخت. من خود از محمدبن علی سحولی حدیث وی شنیده ام. زبیر را دو برادر بود بنام حسن و حسین، هردو اهل خیر صلاح و حسین خود از فقهاء بنام و ذوفنون مصر بشمار میرفت. (از الدرر الکامنه: زبیر، حسین).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن لوط، فرزند برادر برأبن عازب است و از عم خویش روایت دارد. ابوهاشم زعفرانی بوسیله ٔ منصوربن عبداﷲ از او نقل حدیث کند. (از کتاب الجرح و التعدیل رازی ج 6 ص 580).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن محمدبن احمد، مکنی به ابومحمد. از مشایخ حدیث و مردی صالح و معمر بود. وی از مردم شهرستان جَی ّ بود و او را جرقوهی نیز گویند منسوب به جرقوه که گمان دارم از قراء اصفهان باشد. ابوالقاسم دمشقی کنیت اورا ابوعبداﷲ یاد کرده است. وی از ابوالمحاسن عبدالواحد رویانی و غانم بن محمد برجی و ابوعلی حداد و احمدبن فضل خَوّاص حدیث شنیده و ابوسعد و ابوالقاسم از او استماع حدیث کرده اند. (از معجم البلدان: جرقوه).
زبیر. [زَ] (اِخ) کوهی که حق سبحانه تعالی بر آن با موسی (ع) بسخن درآمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (متن اللغه). به اتفاق مفسران، نام کوه مناجات «طور» است. شیخ ما گوید: «ممکن است سخن مفسران با آنچه در کتب لغت آمده است منافات نداشته باشد». گویا زبیر که در حدیث نیز آمده نام جائی مخصوص از کوه طور یعنی همان جاست که محل تجلی قرار گرفت و فروریخت و نابود گردید ولی طور نام تمام ان کوه بزرگست که تاکنون نیز باقی است. بنابراین بدون تردید منافاتی میان نوشته ٔ لغویان و مفسران وجود ندارد. (از تاج العروس). کوهی که بر آن خدای عزوجل تکلم کرد. (دهار).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن ولید شامی. از راویان بود. وی از ابن عمر روایت دارد و شریح بن عبید حضرمی از او نقل حدیث کند. (از کتاب الجرح و التعدیل رازی ج 2 ص 580). ابن حجر آرد: ابن حبان او را در «ثقات » یاد کند و ابوداود و نسایی تنها حدیث «یا ارض ربی و ربک اﷲ...» را از او روایت کرده اند. (از تهذیب التهذیب).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) صراف. از راویان است. از عبداﷲبن مغفل نقل روایت کند و فرزندش عمرو وجبیربن حیه از او روایت دارند. (از کتاب الجرح و التعدیل رازی ج 2 ص 580).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) جهضمی، پدر زبیر راوی. رجوع به زبیر (... بن زبیر)، لسان المیزان و کتاب الجرح و التعدیل رازی ج 3 ص 580 شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ثقفی، جد احمدبن ابراهیم غرناطی. مورخ و مؤلف مشهور است. احمد در 708 هَ. ق. درگذشته است. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 1 ص 83).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) تمیمی بصری. از راویانست. وی از عمران بن حصین و یا (بگفته ٔ برخی) با واسطه ٔ یک تن از عمران بن حصین نقل حدیث کند و فرزندش محمدبن زبیر از او روایت دارد. نسائی یک حدیث درباب نذر از او روایت کرده است. عباسی دوری بنقل از ابن معین گوید: از محمدبن زبیر پرسیدند آیا پدرت از عمران حدیث شنیده است و او گفته است پدرم از عمران حدیث نشنیده است. ابوالعرب صقلی زبیر را در جمله ٔ ضعفاء یاد کند. (از تهذیب التهذیب).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) معتز باﷲ عباسی. رجوع به حبیب السیر ج 2 ص 276 و مجمل التواریخ و القصص چ بهار و معتز باﷲ شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن هارون. از راویانست و از مالک روایت دارد. حاکم او را یاد کند و همچنین ذهبی در مغنی، اما در میزان الاعتدال ذکر او نکرده است. (از لسان المیزان).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن مشکان. جد یونس بن حبیب است و زبیریان اصفهان بدو منتسب اند. (از تاج العروس). رجوع به لباب الانساب و زبیری و زبیریان شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن نشیط، غلام باهله و شوهر مادر سعید خُذَینه است. سعیدخذینه از طرف مسلمهبن عبدالملک (والی کوفه و بصره وخراسان از طرف یزیدبن عبدالملک) حکومت خراسان داشت.رجوع به طبری چ دخویه قسمت 2 صص 1417- 1420 شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن عبدالواحدبن محمدبن زکریابن صالح بن ابراهیم اسدآبادی همدانی، متوفی 347 هَ. ق. مکنی به ابوعبداﷲ. محدث و حافظ، به شرق و غرب سفر کرد و از مشایخ بسیاری حدیث شنیده، از جمله ٔ آنان اند ابن خزیمه و ابویعلی موصلی. او راست: شیوخ و ابواب و از شافعی این چند بیت نقل کرده است:
امت مطامعی فأرحت نفسی
فان النفس ماطمعت تهون
و احییت القنوع و کان میتاً
ففی احیائه عرضی مصون
اذا طمع یحل بقلب عبد
علته مهانه و علاه هون.
وی در اسدآباد همدان وفات یافت. (از تهذیب تاریخ ابن عساکر). و رجوع به معجم المؤلفین تألیف عمر رضا کحاله و سیر النبلاء ذهبی ج 10 ص 141، 142، منتظم ابن جوزی ج 6 ص 387، البدایه و النهایه ابن کثیر ج 11 ص 233، تذکره الحفاظ ذهبی، معجم البلدان (ذیل «اسدآباد»، «ذبیل » و «دینور») شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن نجیح کوفی، مکنی به ابومغلس کوفی. از راویان حدیث است. از عمربن عبدالعزیز روایت دارد و حسین بن علی جعفی از او نقل حدیث کند. (از کتاب الجرح و التعدیل رازی ج 6 ص 583).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن نباش، مکنی به ابوهاله. نخستین یا دومین شوهر خدیجه همسر پیغمبر (ص) است. نام ابوهاله بقولی مالک بود و بروایتی زراره و به عقیده ٔ زمره ای زبیر. برخی نیز نام او را هند نوشته اند. بعضی از مؤرخان بر آن رفته اند که شوهر نخست خدیجه ابوهاله بود و زوج ثانی او عتیق بن عابد مخزومی، و این روایت مختاربن جوزی است. و جمعی دیگر عکس این راقائلند. و اهل سنت و جماعت را اعتقاد آن است که خدیجه را از ابوهاله نیز دو فرزند در وجود آمد، هاله و هند. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 421). و رجوع به زراره (... بن نباش) و ابوهاله در این لغت نامه شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن موسی بن میناء مکی. از راویانست. وی از جابربن عبداﷲ و عمربن عبدالعزیز و عمروبن دینار روایت دارد و ابن ابی نجیح و ابن جریح از او نقل حدیث کنند. از ابن نمیر نقل کنند که گفته است زبیربن موسی که ابن ابی نجیح از او روایت دارد از مشایخ مکه بشمار است و بزرگان قدماء از او حدیث دارند. و دیری از مرگ او نمیگذرد. (از کتاب الجرح و التعدیل رازی ج 6 ص 581). ابن حجر آرد: زبیربن موسی از جابر، سعیدبن جبیر وعمروبن دینار و دیگران روایت دارند و ابن جریح، ثوری و ابن ابی نجیح و عبدالعزیزبن ثابت از او روایت دارند. ابن حبان در ثقات از او یاد کند و گوید: مطلب بن کثیر از او روایت دارد. بخاری نیز پس از ترجمه ٔ زبیربن موسی بن میناء بار دیگرگوید: زبیربن موسی، از مصعب بن عبداﷲبن ابی امیه روایت دارد و مطلب بن کثیر از او نقل حدیث کند. برای ما معلوم نیست این زبیربن موسی که راوی از مصعب بن عبداﷲ است و مطلب بن کثیر از او روایت دارد، همان زبیربن موسی بن میناء است یا دیگری است. (از تهذیب التهذیب).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن منذربن عمرو. کاتب ولیدبن یزید است. رجوع به تهذیب تاریخ ابن عساکر شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن منذر، مولای عبدالرحمان بن عوام. از راویانست و طبری در حوادث سال 144 هَ. ق. از او یاد کند. ایوب بن عمر از او روایت دارد. رجوع به طبری چ دخویه قسمت 3 ص 143 شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن مصعب بن زبیربن عوام. جد زبیریان منسوب به زبیربن عوام است. رجوع به تاریخ گزیده ص 846، و زبیری و زبیریان در این لغت نامه شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن هشام بن عروه. از روات خاندان زبیر عوام است. (از الجرح و التعدیل ابوحاتم رازی ج 2 ص 583). رجوع به کتاب «نسب قریش » تألیف ابوعبداﷲ مصعب زبیری چ ا.لوی پروونسال و زبیر (... بن عروه) شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن عبیداﷲبن موسی بن یوسف بغدادی، مکنی به ابویعلی. ابونعیم آرد:احمدبن موسی حدیث ابویعلی زبیربن عبیداﷲ را برای من روایت کرد. (از اخبار اصفهان ابونعیم ج 1 ص 323).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن عبدالمطلب بن هاشم. بزرگترین اعمام پیغمبر (ص) بود و در دوران کودکی او وفات یافت. از شاعران قریش بشمار می رفت و شعر اندک سرود، بیت ذیل منسوب بدوست:
اذا کنت فی حاجه مرسلا
فأرسل حکیماً و لاتوصه.
(از اعلام زرکلی).
در حبیب السیر آمده: اولاد ذکور و اناث عبدالمطلب از خواتین متعدده متولد شده اند از آن جمله عبداﷲ و ابوطالب و زبیر و عبدالکعبه... از یک مادر بوده اند و او فاطمه دختر عمروبن عابدبن عمران بن مخزوم است. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 289). رجوع بدان کتاب ص 288 و طبری چ دخویه قسمت 1 ص 1283، العقد الفرید ج 5 ص 7، جمحی ص 195 و 205، الروض الانف ج 1 ص 78، سمط اللاَّلی ص 743، صبح الاعشی ج 1 ص 358، عیون الاخبار ج 1 ص 38 و 292 شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابوخالد. از ابان بن عثمان روایت دارد و حمادبن سلمه از او نقل حدیث کند. (از الجرح و التعدیل ج 3 ص 581). رجوع به کتاب المصاحف ص 33 شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) پدرعبداﷲ و جد زبیربن عبداﷲ، و این عبداﷲ همان است که چون عبداﷲبن زبیر او را محروم ساخت، گفت: «لعن اﷲ ناقه حملتنی الیک ». و ابن الزبیر در پاسخ او گفت: «ان و راکبها». (از تاج العروس) (از منتهی الارب). رجوع به زبیر... بن عبداﷲ شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) پدر یوسف بن زبیر است و یوسف از او روایت دارد.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن اشیم اسدی. پدر عبداﷲ است و عبداﷲ یکی از شاعران مشهور دوران اموی بود و در حدود 85 هَ. ق. درگذشت. ابوالفرج اصفهانی در ترجمه ٔ عبداﷲ زبیر، شاعر معروف، شعری از او نقل کند که در آن شعر عبداﷲ از حضورخویش در نزد عثمان یاد کرده است، و این دلالت بر آن دارد که پدرش زبیر درک صحبت رسول (ص) کرده است. (از الاصابه ج 1 ص 38) (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 4 ص 218).
زبیر. [زُب َ] (اِخ) ابن اروح تمیمی. یکی از آن دو تن است که حامل سر مسلم بن عقیل و هانی بن عروه برای یزید بودند. عبیداﷲ زیاد پس از این که فرمان داد مسلم و هانی راگردن زدند هانی بن ابی حیه ٔ همدانی و زبیربن اروح تمیمی را مأمور رسانیدن سرها به حضور یزید ساخت. (از اخبار الطوال دینوری چ قاهره ص 242). و در تاریخ سیستان چنین آمده: شرطی بفرستاد [ابن زیاد] تا او را [مسلم بن عقیل را] بیاورند و بفرمود تا بربام قصر بردند، گردن او بزدند و سر و بدن او بمیدان انداختند و هانی بن عروه الوداعی و زبیربن اروح تمیمی را نیز گردن بزد و هر سه سر نزدیک یزید فرستاد. (از تاریخ سیستان ص 98). رجوع به طبری چ دخویه قسمت 2 ص 270 و 271 و 890 شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن احمدبن سلیمان زبیری. رجوع به زبیری شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن ابی هاله. صحابی بود. (از منتهی الارب) (آنندراج). زبیربن ابی هاله، صحابی بود و وائل بن داود بوسیله ٔ بهی از او روایت دارد. (از تاج العروس). ابن ابی حاتم آرد: احادیث وی متروک است و از این روی من ازیاد کردن روایات او و نیز کسانی که از او روایات دارند صرف نظر کردم. (از الجرح و التعدیل ج 2 ص 579).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن ابی بکر. از راویان حدیث بود. قرشی گوید: زبیربن ابی بکر (در نامه ٔ خویش) نقل کرد از ذؤیب بن عمامه ٔ سهمی که عبدالعزیزبن عمر بنقل از پدرش عمربن عبدالعزیز میگفت: «یاد مرگ ناگواری های دنیا را آسان می سازد». (از سیره ٔ عمربن عبدالعزیز). رجوع به العقد الفرید ج 6 ص 215 و عیون الاخبار ج 3 ص 95 شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن ابی اسید مالک بن ربیعه ٔ ساعدی انصاری. ابن غسیل در حدیث خود او را زبیربن منذربن ابی اسید خوانده و علی بن حسن بن ابی الحسن (بنقل ابومحمد) نام پدر او را ابواسید ضبط کرده است. (از کتاب الجرح و التعدیل ج 2 ص 579). رجوع به زبیر (... بن منذر) و زبیر (.... بن مالک) شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابوعبدالسلام بصری. از راویان حدیث بود. از ایوب بن مکرز روایت دارد و حمادبن سلمه از او نقل حدیث کند. (از الجرح و التعدیل ج 2 ص 584).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن بکار. طبیبی که ابن بیطار از او نقل آرد، ازجمله در کلمه ٔ «بهش ». (یادداشت مؤلف).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن عبداﷲبن ابی خالد. از راویان حدیث بود، جده اش رهیمه خدمتگزار عثمان بود و زبیر از او و از ربیعبن عبدالرحمان و نافع و قاسم و هشام بن عروه روایت دارد. موسی بن یعقوب زمعی و ابن مبارک و حمادبن خالد و ابوعامر عقدی از او روایت کنند. (از کتاب الجرح و التعدیل ج 2 ص 581 و 582).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن بکار. از احفاد زبیربن عوام از علماء و نویسندگان انساب و اخبار عرب بود. در مدینه بسال 172 هَ. ق. متولد گردید. عهده دار مقام قضاء در مکه شد و هم در آنجا وفات یافت. ازجمله ٔ مصنفات اوست: «اخبار العرب و ایامها»، «نسب قریش و اخبارها»، «الاوس و الخزرج »، «وفود النعمان علی کسری »، «اخبار ابن میاده» «اخبار حسان »، «اخبار عمربن ابی ربیعه »، «اخبار جمیل »، «اخبار نصیب »، «اخبار کثیر« »اخبار ابن الدمینه» و «الموفقیات ». کتاب اخیر مجموعه ای است از نوادر تاریخی مشتمل بر 19 جزء و آنرا بنام موفق فرزند متوکل عباسی که عهده دار تعلیم و تربیت او بود تألیف کرد. جزء 16 تا 19 از این کتاب بسال 1878 م. بوسیله ٔ وستنفلد در غوطه ٔ دمشق بچاپ رسید و وستنفلد این 4 جزء رابخطا تألیف ابوعبداﷲ کاتب دمشق دانست. ابن الندیم، 33 تألیف در باب انساب، هجرت ها، تاریخ شعراء و دیگرموضوعات ازآن زبیربن بکار برشمرده است. (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 3) (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 962، 963). رجوع به الفهرست ابن ندیم چ مصر ص 1، طبری چ دخویه قسمت 1 ص 1113، 1116، 1313، 3072، قسمت 2 ص 391، 403، 425، 681 و عیون الاخبار ج 3 ص 35، الوزراء و الکتاب ص 156، سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 33، 103، 155، 195، 230، 268، 271، 272، 274، 275، روضات الجنات ص 299، تاریخ الخلفا ص 12، 211، 245، العقد الفرید ج 1 ص 321، 322، ج 5 ص 11، 207، ج 6 ص 244، 245، ج 7 ص 14، 22، 51، 86، ج 8 ص 134، 153، 156، معجم الادباء چ مارگلیوث ج 4 ص 218، ابن خلکان چ جدید ج 2 ص 68، کتاب الجرح و التعدیل ابن ابی حاتم رازی و الموشح شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) از عمال محمد امین خلیفه عباسی بود. رجوع به النقود العربیه ص 123 شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) رشته ای است از قبیله ٔ حفیل از طایفه ٔ حُفَیل شَمَّر. (از معجم قبائل العرب از قلب جزیره العرب تألیف فؤاد حمزه ص 162).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) بطنی از طایفه ٔ ضحاک از قبیله ٔ اثیح از بنوهلال بن عامر، رشته ای از عدنانیه است، این بطن در آفریقای شمالی مسکن داشته اند. (از معجم قبائل العرب از الجزائر تألیف مدنی ص 131)
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) بطنی از بنوجعفر است از لخم بنی قحطان. این بطن در ساحل اطفیح مصر مسکن گزیده بودند. (از معجم قبائل العرب تألیف عمر رضا کحاله از نهایه الارب قلقشندی و البیان و الاعراب مقریزی).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) شهری است نوبنیاد در عراق واقع در 8میلی جنوب غربی بصره. این شهر را از آن رو زبیر خوانند که در نزدیکی شهر قدیم بصره همانجا که واقعه ٔ جنگ جمل (بین طلحه و زبیر و عایشه از یک سو و حضرت علی (ع) از سوی دیگر) رخ داد، قرار دارد و نیز مدفن زبیربن عوام است. در نقطه ای که اکنون شهر زبیر قرار دارد در گذشته مرکز فرودآمدن کاروانهایی بود که از بصره به شام میرفتند. در300 سال پیش یک دسته از رهگذران عرب خانه ای چند با آجر در آن ساختند و پس از این که در نجد کار وهابیان بالا گرفت، بسیاری از مردم نجد مانند آل زبیر، آل بسام، آل ناحب، آل مشری و آل مندیل بدین نقطه مهاجرت کردند وبه کار و تجارت پرداختند، اندک اندک شمار سکنه ٔ آن فزونی یافت و برای جلوگیری از حملات احتمالی صحرانشینان بارویی از گل به عرض 3 متر، گرد آن برآوردند و بصورت شهری آبادان درآمد و مرکز رفت و آمد مسافران و سیاحان عرب شد. اکنون مهمترین صادرات زبیر اسب است که از راه بصره به هند صادر میگردد. زبیر از نظر کشاورزی مهم نیست و تنها در برخی نواحی آن اندکی گندم کشت میشود که ناچارند خود آن را آب دهند زیرا باران در همه این ناحیه اندک میبارد. اصولا در زبیر درخت و گیاه کمتر دیده میشود و فراوانترین نباتات آنجا درخت گز است که تنها برای سوزانیدن از چوب آن استفاده میکنند، مالکان بزرگ زبیر همه دارای املاک در بصره میباشند.مردم زبیر همه مسلمان و پیرو مذهب حنبلی و به میهمان نوازی مشهورند. هوای زبیر سالم است اما در هنگام شدت گرمای تابستان درجه ٔ حرارت آن به 50 تا 55 درجه می رسد. ملخ در آنجا فراوانست و آوردن و فروختن ملخ یکی از پیشه های پردرآمد مردم زبیر بشمار میرود. ملخ های آن جا نوعی مخصوص اند که هیچگاه به مزارع حمله نمیبرندو از مراکز خود در بیابان تجاوز نمیکنند. اهالی زبیر به شکار آهو علاقه ٔ فراوان دارند. در اطراف شهر زبیر آثاری کهن نیز بچشم میخورد مانند رود معروف به نهرعمر که در گذشته یک شعبه از آب این رود تا شطالعرب و غرب بصره امتداد داشته و زمین های کنار خود را سیراب می کرده است. این اراضی اکنون خشک و غیرمزروع است. دیگر از آثار قدیم زبیر گور طلحه و ابن سیرین خوابگزار معروف و حسن بصریست. (از دائرهالمعارف بستانی).
زبیر. [زَ] (اِخ) جایی در بادیه نزدیک ثعلبیه. (از تاج العروس). نام موضعی است نزدیک ثعلبیه. شاعری در ضمن یک بیت از اشعاری که درباره ٔ ثعلبیه سروده آنرا آورده، آن بیت چنین است:
اذاما سماء بالدناح تخایلت
فانی علی ماء الزبیر اشیمها.
(از معجم البلدان).
زبیر. [زُ ب َ] (ع ص مصغر) مصغر زَبْر، بمعنی مرد نیرومند و سخت است. (از تاج العروس).
زبیر. [زَ] (اِخ) ابن باطی ٔ، پدرعبدالرحمان صحابی بود. (از منتهی الارب) (آنندراج). ابن عبدالبر نام پدر او را باطیا ضبط کرده است. (از تاج العروس). رجوع به الاصابه ج 2 ص 47 و طبری چ دخویه قسمت 1 ص 1494 و 1495 ونیز زبیر (... بن عبدالرحمن) در این لغت نامه شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن عمربن درهم اسدی کوفی، جد ابواحمد محمدبن عبداﷲ زبیری است. (از تاج العروس). رجوع به لباب الانساب زبیری و نیز زبیری (... محمدبن عبداﷲ) در این لغت نامه شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن عبداﷲ. صحابی بود. (از منتهی الارب) (آنندراج). زبیربن عبداﷲ کلابی در جاهلیت میزیست و گویند روزگار پیغمبر (ص) را نیز درک کرده است. (از تاج العروس). ابن ابی حاتم رازی آرد: زبیربن عبداﷲ کلابی گوید: من پیروزی پارس را بر روم و پیروزی رومیان بر پارس و سپس غلبه ٔ مسلمانان را بر پارس و روم بچشم خود دیدم و جمله ٔ اینها در مدت 15 سال رخ داد. وی از ابومریم عمروبن مره ٔ جهنی صحابی پیغمبر (ص) روایت دارد و فرزندش علأبن زبیر و محمدبن عبداﷲ بصری از او روایت کنند. (از الجرح و التعدیل ج 2 ص 579). و ابن حجر آرد: زبیربن عبداﷲ کلابی یعقوب بن سفیان وی را جزو آنان که درک صحبت رسول (ص) کرده اند یاد کرده و اما ابوعمر گوید: عصر جاهلی را درک کرد و تا روزگار خلافت عثمان زنده بود ولی درباره ٔ ملاقات او با پیغمبر (ص) چیزی نمی دانم. ابوالحسن بن سمیع، زبیر را در طبقه ٔ دوم و از تابعیان شام یاد کرده است. (از الاصابه ج 2 ص 5). رجوع به تاریخ ابن عساکر و قاموس الاعلام ترکی و لسان المیزان شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن دحمان. یکی از موسیقی دانان و نوازندگان هنرمند و معاصر هارون الرشید بود. در آن وقت موسیقی دانان دو دسته بودند، دسته ای طرفداران اسحاق موصلی و دسته ای یاران ابن جامع، زبیربن دحمان نخست جزو یاران و طرفداران موصلی بشمار بود و سپس برای خشنودی خاطر ابراهیم بن مهدی به یاران ابن جامع پیوست، از آن پس برای رشید نوازندگی میکرد و پاداش کلان دریافت میداشت. روزی رشید شعری سرود و از موسیقی دانان خواست تا برای آن شعر آهنگ بسازند، همه ٔ موسیقی دانان که در آستان رشید گرد آمده بودند بیست آهنگ بساختند اما هیچ یک از آن آهنگها رشید را پسندیده نیامد جز آن آهنگ که ساخته ٔ زبیربن دحمان بود، و زبیر بدین مناسبت جایزه ای بزرگ دریافت داشت. (از دائرهالمعارف بستانی). رجوع به طبری چ دخویه قست 3 ص 596 و الوزراء و الکُتّاب ص 245 و عیون الاخبار ج 3 ص 232 شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن عبداﷲ عنسی شامی. از پیغمبر (ص) بدینگونه روایت کند: «بلغنا عن النبی ». صفوان بن عمرو بوسیله ٔ عبدالرحمان بن فضاله از او نقل حدیث کند. (از کتاب الجرح و التعدیل رازی ج 2 ص 584). رجوع به الاصابه ج 2 ص 5 و زبیر (... ابن باطی) در این لغت نامه شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن عبدالرحمان. تابعی بود. (از منتهی الارب) (از آنندراج). درباره ٔ نام زبیربن عبدالرحمان اختلاف است، برخی آن را با فتح «ز». و هموزن نام جدش زبیربن باطی و دیگران با ضم «ز» ضبط کرده اند. بخاری بی تردید ضبط دوم را برگزیده و من خود آنرا در تاریخ بخاری دیدم که با قلم نوشته شده بود: استاد ما از علامه ٔ روزگار حفیدبن مرزوق نقل کند که یهودیان زبیر را (هر جا عَلَم است) بفتح «ز» خوانند و دیگر عرب با ضم «ز». این سخن را ابن التلمسانی نیز نقل کند و شاید دلیلش آن باشد که یهود تلفظ زَبیر را که نام کوه مناجات موسی (ع) است، ترجیح دهند و از آن تبرک جویند. بخاری گوید مسوربن رفاعه از زبیربن عبدالرحمان نقل حدیث کند. (از تاج العروس). و ابن ابی حاتم رازی آرد: زبیربن عبدالرحمان بن زبیر از راویان حدیث بود. وی از پدرش روایت دارد و مسعودبن رفاعه ٔ قرظی و فرزندش عبدالرحمان زبیر از او نقل حدیث کنند. (الجرح و التعدیل).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن عبادبن حمزهبن زبیربن عوام. از راویان حدیث بود و از زبیر روایت دارد. فرزندش یحیی از او نقل حدیث کند. (از کتاب الجرح و التعدیل ج 2 ص 584).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن شعشاع. از راویان حدیث بود. وی از پدرش روایت کند و عبدالصمدبن عبدالوارث بوسیله ٔ طلحهبن حسین از او نقل حدیث کند. (از الجرح والتعدیل ص 583 و 584). ابن حجر آرد: ابن حبان او رادر زمره ٔ ثقات آرد و هم اوست که روایتی در اباحت گوشت خران اهلی از حضرت علی (ع) نقل کرده است. عبدالصمد توزری بوسیله ٔ طلحهبن حسین از زبیر از علی (ع) روایت دارد. ابن حبان پدر زبیر را در ثقات یاد نکند بنابراین ابن شعشاع جزو ضعفا است. (از لسان المیزان).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن سعیدبن هاشمی، مکنی به ابوالقاسم. از راویان حدیث بود و از صفوان بن سلیم و علی بن عبداﷲبن یزید روایت دارد. جریربن حازم و ابن مبارک و سعیدبن زکریا و ابوعاصم نبیل از او نقل حدیث کنند. از یحیی بن معین نقل کنند که گفته است زبیربن سعید چیزی نیست. (از کتاب الحرج و التعدیل رازی ج 2 ص 852). و در اعیان الشیعه آمده: زبیربن سعیدبن سلیمان بن سعیدبن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب مکنی به ابوالقاسم یا ابوهاشم، ساکن مداین بود و در 150 هَ. ق. و یا بقول ابن سعد درایام خلافت منصور درگذشت. و در تهذیب التهذیب و میزان الاعتدال آمده که روایات او را ابوداود و ترمذی و ابن ماجه ٔ قزوینی ثبت کرده اند. از ابن معین شنیدم که او را ضعیف خواند. ابن حبان زبیر را در زمره ٔ ثقات آرد و مشایخ حدیث درباره ٔ ثقه بودن و یا ضعیف بودن اوسخنان مختلف دارند، در تهذیب التهذیب آمده که زبیر از عبداﷲبن علی بن یزیدبن رکانه عبدالحمیدبن سالم و قاسم بن محمد و عبدالرحمان بن قاسم و ابن منکدر و الیسعبن مغیره و عده ای دیگر روایت دارد. و هم در آن کتاب است که جریربن حازم و ابن المبارک و سعیدبن زکریاء مداینی و عبداﷲبن حارث مخزومی و مطرف مدینی و ابوعاصم و دیگران از او نقل حدیث کنند. (از اعیان الشیعه).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن سائب ثقفی مکی. از راویان حدیث بود و از عبیدبن عمیر روایت دارد و عکرمهبن عمار از او نقل حدیث کند. (از کتاب الجرح و التعدیل ج 2 ص 582 و 583).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن زبیر جهضمی. از راویان حدیث بود و با یک وسیله از علی (ع) روایت دارد و سعیدبن زید از او نقل حدیث کند. از پدرم شنیدم که او را مجهول الحال میخواند. همچنین است در لسان المیزان و میزان الاعتدال اما در یک نسخه از کتاب الجرح و التعدیل «سعیدبن زبیر» آمده است. (از کتاب الجرح و التعدیل رازی ج 2 ص 583 و حاشیه). و رجوع به لسان المیزان ابن حجر عسقلانی شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن خریق جزری. از راویان بود. وی از ابوامامه و عطأبن ابی رباح روایت دارد و عزره (یا عروه) دینار و محمدبن سلمه از او روایت کنند. (از کتاب الجرح و التعدیل رازی ج 1 ص 580، 581).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن بلال. از محدثانست. رجوع به طبری چ دخویه قسمت 3 ص 182 شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن خِرّیت بصری. از راویان حدیث بود و احمدبن حنبل و یحیی بن معین وی را ثقه خوانده اند. از عکرمه و ابولبید روایت دارد. حمادبن زید و برادرش سعیدبن زید و جریربن حازم از زبیر نقل حدیث کنند. (از کتاب الجرح و التعدیل رازی ج 2 ص 581).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن خربود. از راویان بود و ازدی وی را مجهول الحال خوانده است. عثمان غطفانی از او روایت دارد. (از لسان المیزان).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن خبیب بن ثابت بن عبداﷲبن زبیر. از راویان حدیث بود، و از عاصم بن عبیداﷲ و هشام بن عروه روایت دارد و یعقوب بن حمید و عتیق بن یعقوب از او نقل حدیث کنند. (از کتاب الجرح و التعدیل رازی ج 2 ص 584). و ابن حجر عسقلانی آرد: از راویان حدیث بود ابن کاتب و معن از او روایت دارند. ابن ابی حاتم او را یاد کرده و سخنی درباره ٔ جرح او نگفته است. ابن عدی گوید، او حدیث فراوان ندارد، دو حدیث از او دیده ام که منکرتر از آن دو از وی روایت نشده است. (از لسان المیزان). رجوع به کتاب نسب قریش شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن حزیمه ٔ خثعمی. از راویان حدیث بود و از پدرش روایت دارد. محمدبن قیس اسدی و ولیدبن عبدالرحمان بن عمروبن مسافا از او نقل حدیث کنند. (از کتاب الجرح و التعدیل رازی ج 2 ص 583). نام پدر زبیربه اختلاف ضبط شده است، در دو اصل خزیمه با «خ » آمده و همچنین در بخاری، اما ابن ماکولا و دیگران حزیمه (با «ح ») ضبط کرده اند، و این صواب است. (از حاشیه ٔ کتاب الجرح و همین صفحه).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن حبیش. از عرب عربا بود و صدوبیست سال عمر یافت. (تاریخ گزیده چ گراوری ص 247).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن حارثه. از نیاکان انصار بود. رجوع به العقد الفرید چ محمد سعید عریان ج 3 ص 331 شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن حارث. ازراویان بود. رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 7 و 265 شود.
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) ابن جناده ٔ بحری، مکنی به ابوعبداﷲ. از راویان و مشایخ غیرمشهور حدیث بود. وی از مردم کوفه بود و از عطاء و ابن بریده روایت دارد. عیسی بن یونس و ابوثمیله و زیدبن حباب از او نقل حدیث کنند. (از کتاب الجرح و التعدیل رازی ج 2 ص 582).
زبیر. [زُ ب َ] (اِخ) غزال. از راویانست. وی از حسن روایت دارد و عبدالمؤمن بن عبیداﷲ ابوعبیده ٔ سدوی از او روایت دارد. (از کتاب الجرح و التعدیل رازی ج 2 ص 585).
حل جدول
از صحابه رسول اکرم
فرهنگ فارسی هوشیار
پتیاره (بلا)، نام کوهی است اشویی، گل سیاه گل بد بو از بر از حفظ.
فرهنگ فارسی آزاد
زُبَیْر، زُبَیْر بن عَوام، پسر عمّه رسول الله و برادر زاده خدیجه بود و به سن 12 مؤمن شد و جزو عَشَره مبشره گردید ولی عاقبت با حضرت علی مخالفت نمود و در جنگ جَمَل کشته شد
معادل ابجد
219