معنی زخمی
لغت نامه دهخدا
زخمی. [زَ] (ص نسبی) خسته و مجروح. (آنندراج) (بهار عجم). مجروح و زخمدار. (ناظم الاطباء):
دل زخمی یک بادیه خار است ببینید
تا آن مژه مشغول چه کار است ببینید.
میان ناصرعلی (از آنندراج).
|| (در تداول عامه) حبوبی از قبیل سیب زمینی و سیب ت و چغندر که قسمتی از آن بصدمه ٔ بیل و جز آن بریده شده باشد یا میز وتخت و نظائر آن که در اثر حمل و نقل و برخورد بدیوار آسیب ببیند: چغندر زخمی، سیب زخمی.
فرهنگ معین
(زَ) (ص نسب.) مجروح.
فرهنگ عمید
زخمدار، مجروح،
حل جدول
مجروح
مترادف و متضاد زبان فارسی
افگار، جریح، جریحهدار، زخمدار، زخمناک، مجروح
فارسی به انگلیسی
Casualty, Casualties, Ulcerous, Stricken
فارسی به ترکی
yaralı
فارسی به عربی
مولم
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) مجروح
معادل ابجد
657