معنی سازنده موسیقی سریال لبه تاریکی

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

لبه

لبه. [ل َ ب َ / ب ِ] (اِ) تیزنا. تیزه. دَم.حدّ. لب. دَمه. حرف. طرف برنده ٔ کارد و امثال آن.
- لبه از ظرفی یا جامه ای یا دیواری و غیره، کنار. حاشیه. طرف و جانب آن.
- لبه ٔ شمشیر، تیزنای آن.
|| آفتاب گردان (در کلاه):
دوخته بر طرف کلاهش لبه
وان لبه بر شکل مه یکشبه.
ایرج میرزا.
- لبه دادن (ظرف) و لبه ندادن آن. رجوع به لب دادن شود.


سازنده

سازنده. [زَ دَ / دِ] (نف) صانع. عامل. درست کننده. بعمل آورنده. ترکیب کننده:
اگر سازنده ایشانند مر ترکیب انسان را
چرا هر چار را با هم عدوی کینه ور دارد.
ناصرخسرو.
|| بانی. بنّا. برآرنده. عمارت کننده. بناکننده. پی افکننده:
حاکم روز قضای تو شده مست مگر
نه حکیم است که سازنده ٔ گردنده سماست.
ناصرخسرو.
|| اختراع کننده. ابداع کننده. ایجادکننده. پدیدآورنده. آفریننده. خالق. از نیست هست کننده (در مورد ایزد تبارک و تعالی):
ای جهان را ز هیچ سازنده
هم نوابخش و هم نوازنده.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 2).
|| انتظام دهنده. بسامان کننده. || نوازش کننده. دلخوش کننده. دلگرم کننده:
مهر و لطف اوست این سازنده و آن سازگار.
سوزنی.
|| بخشنده:
بی طمعیم از همه سازنده ای
جز تو نداریم نوازنده ای.
نظامی (مخزن الاسرار).
|| مهیاکننده. تهیه کننده. آماده کننده:
چو سازندگان شمع و می ساختند
ز بیگانه ایوان بپرداختند.
فردوسی.
|| برپادارنده. آراینده. سازنده ٔبزم، رونق دهنده ٔ آن. || روبراه کننده. بسامان کننده. راست کننده. سازنده ٔ کاری، سر و صورت دهنده ٔ آن:
خرد باد در نیک و بدیار او
خدا باد سازنده ٔ کار او.
نظامی.
|| جاعل. جعل کننده. مزور. سازنده ٔ چیزی از روی تقلب و تزویر، چون سند، اسکناس و غیره... || سازگار. سازوار. خوش رفتار. هم آهنگ. همداستان. همرای. موافق:
جهانجوی ازین چارشد بی نیاز
همش بخت سازنده بود از فراز.
فردوسی.
من ازو سازنده تر هرگز کجا یابم صنم ؟
او ز من بیچاره تر هرگز کجا یابد شمن ؟
منوچهری.
|| مداراکننده. مماشات کننده. تحمل کننده. بردبار. متحمل:
تا زنده ای زی گمرهی
سازنده ای با ناسزا.
(منسوب به ناصرخسرو).
|| ملایم طبع و مزاج. سازگار با آن (آب و هوا). گوارا: و اول خزان پیران را لختی سازنده تر باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).و پیران و کسانی را که مزاج پیران دارند سازنده تر باشد [زمستان شمالی خشک]. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
ایا هوای تو سازنده چون هوای بهشت
کدام کس که ندارد سوی بهشت هوا؟
سوزنی.
هوای جهان دیده، سازنده تر
زمانه زمین را نوازنده تر.
نظامی.
ولی را مهر او سازنده آبی
عدو را کین او سوزنده خاری.
(از تاج المآثر).
|| معالج. مؤثر. مفید (دارو):
بر زخمها که بازوی ایام می زند
سازنده تر ز صبح دوائی نیافتم.
خاقانی.
عقاقیر صحرای دلهاست این دو
که سازنده تر زین دوائی نیابی.
خاقانی.
|| ساززن. (شعوری). نوازنده. شکافه زن. نواپیشه. خنیاگر.مطرب. که یکی از آلات موسیقی را نواختن و زدن تواند چون تارزن و کمانچه زن و غیره.
- سازنده کار، کارسازنده. کارآمد. کارساز:
ز گردان گزین کرد پنجه هزار
همه رزمجویان سازنده کار.
فردوسی.
- سازنده و خواننده، مطرب و مغنی. (ناظم الاطباء).
- سازنده و نوازنده، خنیاگر.


تاریکی

تاریکی. (حامص) (از: تاریک + «َی »، پسوند مصدری) پهلوی تاریکیه، گیلکی تاریکی، فریزندی و نطنزی تاریکی، یرنی تاریکی، گورانی تاریکی. ظلمت. تیرگی. سیاهی. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). و بدین معنی در آنندراج نیز آمده است ضد روشنی. تیرگی و سیاهی در شب و غیره. (فرهنگ نظام). کدورت. تیرگی. مقابل صفا و روشنی. دجیه. دجمه. دجنه. دجن. دخی. دیسم. دیجور. دعلج. دعلجه. دغش. دلس. طرقه. طرفسان. طرفساء. طرمساء. طخاطخ. طسم. طلمساء. طنس. طخیه. طفل. ظلام ٌ طاخ. عظلمه. عجاساء. عشو. عشواء. غیهم. غدراء. غبش. غبسه. غبس. غسف. غیهب. غیهبان. غیطول. (منتهی الارب):
بدان مهربان رخش بیدار گفت
که تاریکی شب نخواهی نهفت.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 340).
بتاریکی اندر یکی کوه دید
سراسر شده غار ازو ناپدید.
فردوسی (شاهنامه ایضاً ج 2 ص 353).
بیابان و تاریکی و پیل و شیر
چه جادو چه نر اژدهای دلیر.
فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 910).
ز تاریکی گرد و اسب و سپاه
کسی روز روشن ندید و نه ماه.
فردوسی (شاهنامه ج 6 ص 1514).
به روم و بهندوستان بر بگشت
ز دریا و تاریکی اندرگذشت.
فردوسی (شاهنامه ج 6 ص 1532).
چو دارا سر و افسر او ندید
بتاریکی اندر بشد ناپدید.
فردوسی (شاهنامه ج 6 ص 1790).
دگر مهره باشد مرا شمع راه
بتاریکی اندر شوم با سپاه.
فردوسی (شاهنامه ج 7 ص 1888).
سدیگربتاریکی اندر دو راه
پدید آمد و گم شد از خضر شاه.
فردوسی (شاهنامه ج 7 ص 1879).
چو آمد بتاریکی اندر سپاه
خروشی برآمد ز کوه سیاه.
فردوسی (شاهنامه ج 7 ص 1891).
چو از آب حیوان بهامون شدند
ز تاریکی راه بیرون شدند.
فردوسی (شاهنامه ج 7 ص 1891).
که او در سخن موی کافد همی
بتاریکی اندر ببافد همی.
فردوسی (شاهنامه ج 7 ص 2074).
همه پاک از این شهر بیرون شوید
بتاریکی اندر بهامون شوید.
فردوسی (شاهنامه ج 8 ص 2346).
بتاریکی اندر دهاده بخاست
ز دست چپ لشکر و سمت راست.
فردوسی (شاهنامه ج 8 ص 2626).
دگرباره چون شد بخواب اندرون
ز تاریکی آن اژدها شد برون.
فردوسی (شاهنامه ج 2 ص 340).
رفته ام با او بتاریکی بسی
تا تو گفتستی دگر اسکندرم.
ناصرخسرو.
... و همچون کسانی نباشد که مشت در تاریکی زنند. (کلیله و دمنه). زبر آن گرمی و گرانی شکم مادر، و زیر او انواع تاریکی و تنگی. (کلیله ودمنه).
بر سر گنج آن شود کو پی بتاریکی برد
مشعله برکرده سوی گنج نتوان آمدن.
خاقانی.
چو آمد زلف شب در عطرسایی
بتاریکی فروشد روشنایی.
نظامی.
همچنان کزحجاب تاریکی
کس نبیند دراز و باریکی.
نظامی.
آری چشمه ٔ حیوان درون تاریکی بود. (کتاب المعارف).
چونکه کلی میل آن نان خوردنیست
رو بتاریکی کند که روز نیست.
مولوی.
بتاریکی از وی فرازآمدش
ز راه دگر پیش باز آمدش.
(بوستان چ بروخیم ص 144).
ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار
که آب چشمه حیوان درون تاریکی است.
(گلستان).
|| مجازاً بمعنی گرفتگی، در هم فرورفتن خطوط چهره بر اثر خشم و غم، خشمگین شدن: امیر [محمد] گفت خبر امیر برادرم چیست ولشکر کی خواهد رفت نزدیک وی، گفتند خبر خداوند سلطان همه خیر است و در این دو سه روز همه ٔ لشکر بروند وحاجب بزرگ بر اثر ایشان و بندگان بدین آمده اند و نامه به امیر دادند و برخواند و لختی تاریکی در وی پیدا آمد و نبیه گفت زندگانی امیر دراز باد، سلطان که برادر است امیر را حق نگاه دارد و مهربانی نماید دل بد نباید کرد... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 10). || مجازاً بمعنی جهل و نادانی و بی خبری آمده است. در قاموس کتاب مقدس ذیل کلمه ٔ تاریکی آمده: ذکر ظلمت و تاریکی دلالت بر جهل و نادانی نیز مینماید. (یوحنا 1: 5 و رساله ٔ رومیان 13: 12 و اسسیان 5: 11) (قاموس کتاب مقدس ص 241). من از تاریکی کفر به روشنایی آمدم، بتاریکی بازنروم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 340). || و اشاره به بدبختی. (اشعیا 50:3 و 59:9 و 10) (قاموس کتاب مقدس ص 241). || و بر عقوبت بازپسین. (متا 8:12) (قاموس کتاب مقدس ص 241).
- تاریکی آخر شب، غلس. (منتهی الارب) (دهار). قطع. (منتهی الارب).
- تاریکی اول شب، غسک. غسق. کافر. طسم. (منتهی الارب).
- تاریکی شب، غسم. خیط. خدر. علجوم. رعون. عتمه. طلهیس. (منتهی الارب).
- امثال:
تاریکی جهل خودستائیست
لااعلم عین روشنائیست.
(تحفهالعراقین از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 535).
تاریکی شب سرمه ٔ چشم کورموش است.
(از مجموعه ٔ مختصر امثال چ هند از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 535).
تاریکی نشسته روشنائی را می پاید، در گوشه ٔ عزلت خود مواظب دقت در اعمال مردمان باشد. (امثال و حکم دهخداج 1 ص 535).
تیر یا تیری بتاریکی انداختن، بگمان و حدس نتیجه وسودی، کاری کردن. (امثال و حکم دهخدا).

فرهنگ عمید

سازنده

کسی که چیزی می‌سازد و درست می‌کند،
پرفایده،
(اسم) (موسیقی) [قدیمی] نوازنده، ساززننده،


تاریکی

تیرگی، سیاهی، ظلمت،
(اسم) جای تاریک،
[مجاز] پیچیدگی،
[قدیمی، مجاز] گمراهی،
[قدیمی، مجاز] ناراحتی، افسردگی،

فرهنگ فارسی هوشیار

سازنده

‎ آنکه چیزی میسازد صانع عامل، آماده کننده تهیه کننده، بنا بانی عمارت کننده، پدید آورنده امری تازه اختراع کننده مخترع مبدع موجد، جاعل، سازگار سازوار، نوازش کننده دلگرم کننده، بخشنده، علاج کننده موثر مفید (دارو)، ساز زننده نوازنده، کسی که آهنگ موسیقی سازد مصنف موسیقی.

فرهنگ معین

تاریکی

تیرگی، سیاهی، گرفتگی چهره در اثر خشم یا اندوه، جهل، نادانی، بی خبری، آشفتگی. [خوانش: (حامص.)]

معادل ابجد

سازنده موسیقی سریال لبه تاریکی

1332

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری