معنی ساس

لغت نامه دهخدا

ساس

ساس. (اِ) نام کرمی است از مقوله ٔ کیک و شپش فاما از آنها بزرگتر باشد، و خون مردم بخورد و چون آن را بگیرند دست را بدبوی سازد. (جهانگیری) (برهان). کرم بدبو که در چهار پای باشد. (غیاث). بزبان دارالمرز و گیلان کرمک خرد که خون مکد. (رشیدی). بزبان دری تبری جانوری سیاه از قبیل کیک و شپش که در لباس و چوب پیدا شود. (انجمن آرا) (آنندراج). در اصفهان آن را سرخک نامند. (فرهنگ نظام). به هندی آن را کتمل خوانند. (جهانگیری) (برهان) (رشیدی) (شعوری). به دکنی مکَن گویند. (برهان) (رشیدی). بیشتر در بلاد مرطوب پیدا میشود. (فرهنگ نظام). حشره ای ببزرگی عدس سرخ رنگ و سخت گنده و بدبو که در درز در و دیوار و چین متکا و میان اوراق کتاب و امثال آن جای گیرد و تخم گذارد و بسیار شود و چون پشه و کیک گزد و جای گزیدگی آن سخت آماسد و سخت خارد چندین روز. تخته ٔ بید. حشره ٔ چوب. غسک. سرخک. شب گز. غریب گز. در یادداشتهای علامه محمد قزوینی آمده: «ساس »، بمعنی حشره ٔ کوچک معروف، عربی فصیح است، قال فی اللسان «السوس و الساس لغتان و هما العثه التی تقع فی الصوف و الثیاب و الطعام... و ساست الشاه کثر قملها». پس معلوم میشود که اصل ساس بمعنی عموم کرم کوچک حبوبات و «بید» جامه های پشمینه و شپشه ٔ حیوانات و امثالها بوده است و سپس این معنی عام در طی استعمال فارسی زبانان اندکی تخصص یافته و بر یک نوع مخصوصی از انواع کرم و شپشه و بید که همین حشره ٔ منفوره باشد بعدها اطلاق شده است منحصراً. ولی اسم حقیقی این نوع حشره یعنی ساس معروف ما در عربی «بق » است که مفرد آن «بقه»است...امروز هم در شامات (یا در مصر) چنانکه از یکی از عربهای همان صفحات شنیدم ساس را بقه میگویند. (یادداشتهای قزوینی ج 3 ص 140 و 141). در کتاب فرهنگ ایران باستان پورداود آمده: واژه ٔ ساس که بر یکی از خرفستران اطلاق میشود از زبان آشوری بما رسیده است و آن را «ساسو» میگفتند و بمعنی بید بوده، یا کرمی که در جامه افتد. (همان کتاب ص 201). در فرهنگ روستائی تألیف تقی بهرامی آمده: ساس یکی از حشرات مضر است، از خون بدن انسان تغذیه میکند و علاوه براینکه در نتیجه ٔ این عمل و خارش آن خواب راحت را از انسان دور می نماید موجب بروز ناخوشی هم میشود. ساس بطول 4 و 5 و بعرض 3 هزارم گز است. شکل بدنش بیضی و رنگش مایل به قرمزی است. ساس ماده در خرداد شروع به تخم گذاری می نماید و ممکن است تا پنجاه تخم بریزد. ساس عموماً در جاهای تاریک مانند درز و شکاف در و دیوار و تختخواب چوبی و تشک و لحاف و زیر فرش و غیره تخم میگذارد. پس از یک هفته نوزاد ساس ازتخم بیرون می آید و یازده ماه نشو و نما می نماید تا کامل شود. ساس زمستان را در شکاف و سوراخ و درزها پنهان میشود و شب بیرون می آید و خون انسان را می مکد. همینکه یک مرتبه سیر شد و شکمش پر خون گردید میتواند تا دو ماه بدون غذا زندگی کند. این حشره ناقل میکرب حصبه و طاعون و تب راجعه هم می باشد و انسان را بدان ناخوشیها گرفتار میسازد. بهترین طرز جلوگیری از پیدایش ساس نظافت و پاکیزگی خانه و بدن است. برای دفع این حشره باید اولاً همه جا را با دقت نگریست و هر جا که دیده شد آن را کشت. علاوه بر این شاخه و برگ بید راشب زیر بالش گذارند چون ساس آن را دوست دارد دور آن جمع میشود صبح ساسها را گرفته بکشند. بالاخره اگر ساس زیاد باشد ناچار باید باطاق و تختخواب و غیره دود گوگرد داد، بدین ترتیب که اول روزنه و سوراخهای در وپنجره را میگیرند و سپس چند منقل سفالی در نقاط مختلف اطاق می گذارند و در آن گوگرد نرم میریزند. و برای آنکه آتش بهتر در گوگرد اثر کند و خوب بگیرد قدری شوره هم در منقل میریزند. عموماً برای هر یک صد گز مکعب فضا 3 هزار گرم گوگرد نرم و 300 گرم شوره بکار می برند. همینکه گوگرد آتش گرفت و دود بلند شد باید از اطاق خارج شد زیرا گاز آن خفه کننده است. پس از آنکه 24 ساعت دود در اطاق ماند در و پنجره را باز میکنند تا دود خارج شود. بر اثر دود گوگرد ساسها مرده و اطاق قابل زندگانی است. (فرهنگ روستائی ص 730 و 731).

ساس. (اِخ) نام یکی از آبادیهای دهستان زانوس رستاق، بخش کجور شهرستان نوشهر است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 در ذیل زانوس رستاق) (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 148).

ساس. (ع اِ) کرم خوردگی دندان. (تاج العروس) (ترجمه ٔ ترکی قاموس) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). سیاهی است در دندان. (شرح قاموس). || دندانی است که خورده شده است. (شرح قاموس) (تاج العروس) (ترجمه ٔترکی قاموس) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بن دندان کرم خورده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).

ساس. (ع اِ) نگهبان. (منتهی الارب). و اصل آن سائس است چون هار و هائر. (تاج العروس) (شرح قاموس) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).

ساس. (ع اِ) اصل مردم و شمشاد (!) (مهذب الاسماء).

ساس. (ص) پاکیزه و لطیف. (جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). لطیف. (اوبهی). لطیف و نازک و خوب. (شعوری). لطیف و پاکیزه و خوشنماو ظریف و زیبا. (ناظم الاطباء) (استینگاس). در فرهنگ نظام آمده: خان آرزو در سراج اللغات گوید: «ساس در جهانگیری و غیره بمعنی لطیف و پاکیزه نیز آمده چون سند آن را ننوشته اند اغلب که سپاس را که در نسخه ٔ وفائی بمعنی لطف آورده لطیف خوانده بر این تقدیر دو تصحیف واقع شده یک در لفظ و دیگر در معنی » از فاضلی مثل آرزو بعید است که چنین سوء ظنی در حق فاضل دیگر (مؤلف جهانگیری) داشته اگر معاصر هم می بودند احتمال حسد میرفت. در سنسکریت «سار»بمعنی «عمده و قوی و اعلی » هست و تبدیل «را» به «سین » بسیار است - انتهی.

ساس. (اِ) مادرزن. (جهانگیری) (برهان) (شعوری) (استینگاس) (ناظم الاطباء). به این معنی هندی است. (جهانگیری) (برهان).

ساس. (اِ) فقیرو گدا و مفلس. (شعوری) (استینگاس) (ناظم الاطباء).

ساس. (اِخ) نام طایفه ای قدیم از ایرانیان. (شعوری) (استینگاس) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل و ساسان شود.

فرهنگ معین

ساس

(اِ.) حشره ای از راسته نیم بالان، بزرگتر از کک که لای درز تشک و متکا و شکاف اشیاء چوبی مخفی می شود و شب خارج شده و به انسان نیش می زند.

فرهنگ عمید

ساس

حشره‌ای از راستۀ نیم‌بالان به رنگ سرخ و بیضی‌شکل و بزرگ‌تر از کک که از خون تغذیه می‌کند و باعث سرایت بعضی امراض می‌گردد،

حل جدول

ساس

حشره خونخوار

حشره خون خوار

گویش مازندرانی

ساس

بید

نام دهکده ای از دهستان زانوس رستاق نوشهر

جوی های کوچک در دو طرف جوی بزرگتر جهت هدایت آب به شالی زار...

فرهنگ فارسی هوشیار

ساس

نام کرمی است از مقوله شپش و خون مردم میخورد و چون آنرا بگیرند دست را بدبوی سازد

معادل ابجد

ساس

121

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری