معنی ستاد

لغت نامه دهخدا

ستاد

ستاد. [س ِ] (اِ) مخفف ایستاد باشد که برپای بودن است. (برهان):
اساسی که بر آب داند ستاد
شتابنده کوهی ز آسیب باد.
امیرخسرو.
|| مخفف استاد و ستانده و ستنده و ستد و ستاده. (آنندراج):
وآن بنشنو تو که گویند فلان شخص بشعر
ازفلان شاه بخروار زر و سیم ستاد.
اثیرالدین اومانی.

ستاد. [س ِ] (اِ) ارکان حرب. رجوع به لغات فرهنگستان و ارکان حرب شود.

فرهنگ معین

ستاد

(س) (اِ.) مرکز فرماندهی.

فرهنگ عمید

ستاد

مرکز سامان‌دهی به امری،
* ستاد ارتش: (نظامی) مرکز فرماندهی در ارتش که طرح‌ها و نقشه‌های جنگی را بررسی و مطالعه می‌کند و شامل نیرو‌های زمینی و هوایی و دریایی است، ارکان حرب،

حل جدول

ستاد

مرکز فرماندهی

مترادف و متضاد زبان فارسی

ستاد

قرارگاه، مرکز، مقر، ارکان حرب، رکن، مرکز برنامه‌ریزی

فارسی به انگلیسی

ستاد

Headquarters, Nerve Center

فرهنگ فارسی هوشیار

ستاد

مخفف ایستاد

معادل ابجد

ستاد

465

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری