معنی ستیزنده

لغت نامه دهخدا

ستیزنده

ستیزنده. [س ِزَ دَ / دِ] (نف) آنکه خصومت و لجاجت کند. (آنندراج). لجوج. ژکاره. (فرهنگ اسدی نخجوانی):
هجیر ستیزنده ٔ بد گمان
که میداشت راز سپهبد نهان.
فردوسی.
تهمتن برخش ستیزنده گفت
که با کس مکوش و مشو نیز جفت.
فردوسی.
بهر چه ش ْ رسد سازگاری کند
فلک بر ستیزنده خواری کند.
نظامی.
بهمت برآر از ستیزنده شور
که بازوی همت به از دست زور.
سعدی (بوستان).

حل جدول

ستیزنده

عاند


ستیزنده و گمراه

عنود


عنود

ستیزنده و گمراه

فرهنگ عمید

ستیزنده

کسی که ستیزه کند، جنگجو،
لجوج،
ناسازگار،


ستیهنده

ستیزنده، ستیزه‌کننده،

فرهنگ فارسی هوشیار

ستیزنده

(اسم) آنکه ستیزه کند.


منازع

ستیزنده وا کوشنده (اسم) نزاع کننده ستیزنده جمع: منازعین.


الد الخصام

ستیزنده ترین دشمن


ستیهندگی

ستیزنده بودن ستیهندگی.


ستهنده

ستیزنده، جنگجو، عربده جو

مترادف و متضاد زبان فارسی

مجادل

ستیزنده، مجادله‌گر

واژه پیشنهادی

اثری از اصغر احمدی

ادبیات ستیزنده

گویش مازندرانی

کله خاشک

لجباز – لجوج – دیوانه ستیزنده

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مبارز

جن گآور، چالشگر، رزمنده، ستیزنده

معادل ابجد

ستیزنده

536

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری