معنی سربند
لغت نامه دهخدا
سربند. [س َ ب َ] (اِ مرکب) پنبه یا جامه و یا چوبی که بر دهانه ٔ شیشه فروبرند تا مظروف از ریختن و تباهی مصون ماند. آنچه بر سرظرفی چرمین یا از شیشه و غیره بندند از جامه و چرم و غیره. (یادداشت مؤلف). || اختیار (؟) وآگاهی راز. || کوچه بند. (غیاث) (آنندراج). || عصابه که زنان بر سر بندند. (آنندراج). عصابه. (ربنجنی) (دهار). مِعْصَب. (ملخص اللغات حسن خطیب). تاج. (یادداشت مؤلف). عمامه:
یکی خوب سربند پیکر بزر
بیابد از این رنج فرجام بر.
فردوسی.
یکی شاره سربند پیش آورید
همه تار و پود اندر او ناپدید.
فردوسی.
زپور بهو چون شنید آگهی
فرستاد سربند و مهر شهی.
اسدی.
افتاد چنانکه دانه از کشت
سربند قصب به رخ فروهشت.
نظامی.
گر او را دعوی صاحب کلاهی است
مرا نیز از قصب سربندشاهی است.
نظامی.
دامک و سربند بگویم که چیست
نام یکی آفت و دیگر بلا.
نظام قاری (دیوان البسه ص 107).
سربند. [س َ ب َ] (اِخ) ده بخش نمین شهرستان اردبیل. دارای 210 تن سکنه است. آب از رودخانه ٔ قره سو و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
برج سربند
برج سربند. [ب ُ ج ِ س َ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان ناروئی بخش شیب آب شهرستان زابل. سکنه آن 231 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
باغ سربند
باغ سربند. [س َ ب َ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان کوشک بخش بافت شهرستان سیرجان، که در 75 هزارگزی جنوب خاوری بافت و 6 هزارگزی خاور راه فرعی بافت به اسفندقه واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و15 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
باغ سربند. [س َ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان کوشک بخش بافت شهرستان سیرجان، که در 75 هزارگزی جنوب خاوری بافت و 5 هزارگزی خاور راه فرعی اسفندقه به بافت واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر با 93 تن سکنه. آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی آنان قالی بافی بدون نقشه وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
فرهنگ معین
روسری زنان، شال و دستار مردانه، آن چه سر را با آن ببندند. [خوانش: (~. بَ) (اِمر.)]
فارسی به انگلیسی
Coronet, Headband
واژه پیشنهادی
فرهنگ عمید
آنچه به سر ببندند،
روسری زنان،
شال و دستار که مردان به سر ببندند،
آنچه با آن سر چیزی را ببندند،
[عامیانه، مجاز] موقع، هنگام،
حل جدول
عمامه
گویش مازندرانی
پارچه ای بلند و مستطیل شکل که زنان پس از بستن روسری به دور...
سربند بویین
واژگون شدن، روی هم افتادن، سرگرم شدن
فرهنگ فارسی هوشیار
وقت، هنگام
معادل ابجد
316