معنی سرزمین

لغت نامه دهخدا

سرزمین

سرزمین. [س َ زَ] (اِ مرکب) ملک.مملکت. ناحیت. کشور. اقلیم. مرز و بوم:
سحرگه رهروی درسرزمینی
همی گفت این معما با قرینی.
حافظ.
سرزمینی است که ایمان فلک رفته بباد.
؟

فرهنگ معین

سرزمین

(~. زَ) (اِمر.) مرز و بوم.

فرهنگ عمید

سرزمین

زمین پهناور که قوم و طایفه‌ای در آنجا به‌سر ببرند، مرزوبوم، کشور،

حل جدول

سرزمین

آب و خاک

لکا، وادی، دیار، زادبوم

خطه

لکا

مترادف و متضاد زبان فارسی

سرزمین

ارض، اقلیم، بوم، خطه، دیار، زمین، قلمرو، کشور، مرزوبوم، ملک، مملکت، ناحیه

فارسی به انگلیسی

سرزمین‌

Area, Clime, Country, Demesne, Dominion, Ground, Land, Locality, Part, Place, Province, Realm, Region, Soil, Territory

فارسی به ترکی

سرزمین‬

ülke, arazi

فارسی به عربی

سرزمین

ارض، تربه، منطقه

فرهنگ فارسی هوشیار

سرزمین

مملکت، مرزوبوم، اقلیم

فارسی به ایتالیایی

سرزمین

territorio

فارسی به آلمانی

سرزمین

Anlegen, Bereich, Gebiet (n), Gegend, Land (n), Landen, Landstrich

واژه پیشنهادی

سرزمین

بوم و بر

معادل ابجد

سرزمین

367

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری