معنی سرسختی
لغت نامه دهخدا
سرسختی. [س َ س َ] (حامص مرکب) سرکشی و استکبار. (آنندراج). مقاومت شدید. لجاج. پرطاقتی:
ز شمشیرش عدو را گر خبر بود
نمی کرد اینقدرسرسختی از خود.
شفیع اثر (از آنندراج).
|| بی احتیاطی. بی پروایی. (فرهنگ فارسی معین).
فرهنگ عمید
جانسختی،
بیپروایی،
لجاجت،
حل جدول
مقاومت در نپذیرفتن چیزی
مترادف و متضاد زبان فارسی
خیرهسری، ستیهندگی، یکدندگی، کلهشقی، لجاجت، بیپروایی
فارسی به انگلیسی
Dogged, Ness, Grimness, Implacability, Intransigence, Obduracy, Perseverance, Persistence, Pertinacity, Stubbornness, Tenacity
فارسی به عربی
اصرار، عناد
فارسی به آلمانی
Hartna.ckigkeit [noun]
معادل ابجد
1330