معنی سرنگونی

لغت نامه دهخدا

سرنگونی

سرنگونی. [س َن ِ گو] (حامص مرکب) باژگونی. سربزیری:
بختم از سرنگونی قلمش
چون سخنهای او بلندپراست.
خاقانی.

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

سرنگونی

انتکاس، انقراض، قلع، نابودی، براندازی، باژگونگی، واژگونی

فارسی به انگلیسی

سرنگونی‌

Downfall, Precipitation

گویش مازندرانی

سرنگونی

نوعی نفرین به معنی بمیری و از بین بروی

معادل ابجد

سرنگونی

396

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری