معنی سرگشتگی
لغت نامه دهخدا
سرگشتگی. [س َ گ َ ت َ / ت ِ] (حامص مرکب) دهشت. تحیر.حیرت. سرگردانی. دروایی. سرآسیمه بودن:
درآمد به اندیشه سرگشتگی.
نظامی.
جایی که آفتاب بتابد ز اوج عز
سرگشتگی است مصلحت ذره در هوا.
عطار.
شدم فسانه به سرگشتگی و ابروی دوست
کشید در خم چوگان خویش چون گویم.
حافظ.
فرهنگ معین
سرگردانی، آشفتگی، آوارگی. [خوانش: (~. گَ تِ) (حامص.)]
فرهنگ عمید
سرگردانی، حیرت،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
تحیر، حیرانی، حیرت، خیرگی، فروماندگی، گیجی
فارسی به انگلیسی
Confusion, Consternation, Crisis, Fluster, Fog, Maze, Perplexity, Puzzle, Quandary, Trance, Uncertainty
فارسی به عربی
دهشه
فرهنگ فارسی هوشیار
تحیر، حیرت، سرگردانی
فارسی به آلمانی
Verwunderung
واژه پیشنهادی
دهشت
معادل ابجد
1010