معنی سفره

لغت نامه دهخدا

سفره

سفره. [س ُ رَ / رِ] (اِ) گنابادی «سفره » گیلکی «سوفره »؛ پارچه گسترده که بر آن خوردنی و نوشیدنی نهند، دستارخوان. (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین). دستارخوان. (آنندراج) (دهار):
بگسترده بر سفره بر نان نرم
یکی گور بریان بیاورد گرم.
فردوسی.
شام ار دهد بمن دهدم خجلت
هم نقمتست سفره ٔ ناهارش.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 208).
شمشیر تو خوانی نهد از بهر دد و دام
کز کاسه ٔ سر کاسه بود سفره ٔ خوان را.
انوری.
بر سفره هرآنکه خورد حلوا
چون سفره شود رسن بگردن.
مجیر بیلقانی.
بسفر سفره گزین خونچه مخواه
مرد خوان باش غم خانه مخور.
خاقانی.
از چشم زیبق آرم و در گوش ریزمش
تا نشنوم زسفره ٔ دونان صلای نان.
خاقانی.
تا که سفره ٔ روی او پنهان شود
تا نگین حلقه ٔ خوبان شود.
مولوی.
ادیم زمین سفره ٔ عام اوست.
سعدی.
گر نباشد بدعوتی سفره
میشود او دراز خوان هموار.
نظام قاری.
هرچه بر سفره و خوان تو نهند
هرچه در کام و دهان تو نهند.
جامی.
- امثال:
باز فلان سفره اش را باز کرد.
جان پدر تو سفره ٔ بی نان ندیده ای.
سفره اش همیشه پهن است.
سفره رنگین کن است.
سفره ٔ نیفتاده بوی مشک میدهد.
سفره ٔ نیفتاده یک عیب دارد، سفره ٔ افتاده هزار عیب.
فلان باز سفره اش را گشود.
نان خود را بر سر سفره ٔ مردم مخور.
هیچ سفره یک نانه نباشد.
|| طعام مسافر. (دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). || توشه دان و توشه دان مسافر. (منتهی الارب).

سفره. [س َ ف َ رَ] (ع اِ) نویسندگان. ج ِ سافر است. (منتهی الارب) (آنندراج). || فرشتگان که اعمال بندگان را نگاهدارند. (منتهی الارب) (آنندراج). || مقعد که مخرج غائط است. (غیاث) (آنندراج).

فارسی به انگلیسی

سفره‌

Aquifer, Spread, Table, Tablecloth

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

سفره

مفرش المائده

تعبیر خواب

سفره

دیدن سفر درخواب بر چهار وجه است. اول: کنیز. دوم: خدمتکار. سوم: سفر. چهارم: کسب و معیشت. - امام جعفر صادق علیه السلام

اگر کسی بیند سفره نو داشت، دلیل است مال و نعمت یابد و کنیزکی صاحب جمال بخرد. اگر آن سفره چرکین بود، دلیل که آن کنیز زشت بود. اگر بیند سفره پرنان و نعمت داشت، دلیل است از کنیزک منفعت یابد. - محمد بن سیرین

دیدن سفره درخواب، دلیل بر سفری بود با منفعت و هر چند سفره در خواب نیکوتر و بزرگتر بیند، دلیل که منفعت آن بیشتر بود. اگر کوچک و تهی بیند، دلیل است که منفعت آن کمتر باشد. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

گویش مازندرانی

سفره

کویر، روضه خوانی زنانه


پیش سفره

سفره ی کوچک، سفره ی غذاخوری


نون سفره

سفره ی نان – سفره ای که نان گرم را در آن پیچند تا تازه بماند...

فارسی به ایتالیایی

سفره

tovaglia

banchetto

فارسی به آلمانی

سفره

Tischtuch (n)

فرهنگ معین

سفره

(سُ رِ) [ع. سُفَره] (اِ.) پارچه ای که هنگام غذا خوردن، خوردنی ها را روی آن می چینند.، ~ ابوالفضل سفره ای که نذر حضرت ابوالفضل عباس برادر امام حسین (ع) شده است.،~ عقد سفره ای که در مراسم عقد در برابر عروس و داماد می گسترند و در آن آیینه و شمعدا

مترادف و متضاد زبان فارسی

سفره انداختن

سفره چیدن، سفره پهن کردن، سفره گستردن، چیدن غذا (درسفره)، مراسم نذر و نیاز برپا کردن، سفره نذری انداختن


سفره

ادیم، بساط، خوان، سماط، نطع

فرهنگ عمید

سفره

تکه‌ای مربع یا مستطیل از جنس پارچه یا پلاستیک که روی میز یا زمین می‌گسترانند و خوردنی‌ها را در آن می‌چینند، خوان،
توشه‌دان مسافر،
[قدیمی] طعام و توشه،
* سفرهٴ رنگین: [مجاز] سفره‌ای که بر آن غذاهای گوناگون باشد،

حل جدول

سفره

سماط

فرهنگ فارسی هوشیار

سفره

پارچه گسترده که بر آن خوردنی نهند


سفره کردن

(مصدر) سفره ساختن. یا سفره کردن شکم کسی را. پاره کردن شگم او را.

واژه پیشنهادی

سفره

تاتلی

معادل ابجد

سفره

345

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری