معنی سلو
لغت نامه دهخدا
سلو. [س َل ْوْ] (ع مص) رجوع به ماده ٔ بعد شود.
سلو. [س ُ ل ُوو] (ع مص) فراموش کردن. (غیاث) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زایل شدن اندوه و عشق. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). زایل شدن غم. (دهار). زایل شدن اندوه. (غیاث). || خرسند شدن. (غیاث) (منتهی الارب). خرسند و بی غم شدن. (ناظم الاطباء):
هم بر در مصطفی نکوتر
انس انس و سلو سلمان.
خاقانی.
فرهنگ معین
تک نوازی، تک - خوانی. [خوانش: (سُ لُ) [فر.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
قطعۀ موسیقی که کسی تنها بخواند یا بنوازد،
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
فراموش کردن
معادل ابجد
96