معنی سلیس

لغت نامه دهخدا

سلیس

سلیس. [س َ] (معرب، اِ) لاتینی «سیلیس، سیلیسیوم ». سیلیس. دزی «سلیس » را با تردیدی نقل و آنرا (نام گیاهی) ترجمه کرده و نوعی از (عینون) دانسته است. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). به معنی سلسیس است که سنگ پا باشد و آن نوعی از سنگ متخلخل است. (برهان). رجوع به سیلیس شود. || (ص) آشنا. مأنوس. || غیرمعلق. (ناظم الاطباء). || (ع ص) روان و هموار. (غیاث) (آنندراج).
- سلیس نویس، واضح نویس. آنکه واضح و خوانا نویسد. (ناظم الاطباء).

فارسی به انگلیسی

سلیس‌

Fluent, Smooth, Limpid, Liquid, Perspicuous, Silver-Tongued

فرهنگ فارسی هوشیار

سلیس

روان این واژه را آنندراج از غیاث اللغات برگرفته معین با بهره گیری از خیام پور در فرهنگ فارسی می نویسد: ((از منابعی که در دست است تنها در معیار اللغه دیده می شود)) فرهنگ عربی به فارسی لاروی نیز واژه ی سلیس را نیاورده است فرانسوی شن

فرهنگ معین

سلیس

(سَ) [ع.] (ص.) نک سلس.

فارسی به عربی

سلیس

خصله، سائل، سهل، طلیق، ناعم


سلیس بودن

تدفق


سلیس وشیوا

معقد

فارسی به آلمانی

سلیس

Bequem, Einfach, Leicht

فرهنگ عمید

سلیس

شیوا، فصیح،
سَلِس

حل جدول

سلیس

کلام و گفتار روان


کوتاه بودن و سلیس نبودن

نارسایی

مترادف و متضاد زبان فارسی

سلیس

روان، نرم،
(متضاد) پیچیده، معقد

انگلیسی به فارسی

glib

سلیس


liquid

سلیس


versatile

سلیس

واژه پیشنهادی

شیوا

سلیس

معادل ابجد

سلیس

160

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری