معنی سهی
لغت نامه دهخدا
سهی. [س َ] (ص) راست و درست را گویند عموماً و هر چیز راست رسته را خوانند خصوصاً. (برهان). راست عموماً و سروی که بغایت راست باشد خصوصاً. (غیاث):
بزد بر میان درخت سهی
گذاره شد آن تیر شاهنشهی.
فردوسی.
رجوع به سرو سهی شود. || تازه و نوچه و نوجان. (برهان).
سهی. [س ُ ها] (اِخ) نام ستاره ای:
حکم او مالک قلوب و رقاب
رای او افسر سهیل و سهی.
ناصرخسرو.
رجوع به سها شود.
فرهنگ معین
راست، راست رسته، تازه. [خوانش: (سَ) (ص.)]
فرهنگ عمید
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
راست، صاف، راستقامت، کشیده،
(متضاد) کژ، تازه، نوجوان
فارسی به انگلیسی
Erect
نام های ایرانی
دخترانه، صفت سرو، راست، از شخصیتهای شاهنامه، نام همسر ایرج پسر فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ فارسی هوشیار
عموماً هر چیز راست را گویند، کشیده
فرهنگ پهلوی
راست، نام زن ایرج
معادل ابجد
75