معنی سکندری
لغت نامه دهخدا
سکندری. [س ِ ک َدَ] (حامص) سکندر شدن. اسکندر گردیدن:
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند.
حافظ.
|| بسر درآمدن. (غیاث) (آنندراج). سرنگونی و بروی درآمدگی. (ناظم الاطباء).
سکندری.[س ِ ک َ دَ] (ص نسبی) منسوب به سکندر:
شرح قماش مصری و جنس سکندری
بر شامیانه های سکندر نوشته اند.
نظام قاری.
فرهنگ معین
(~.) (حامص.) پا پیش خوردن.
فرهنگ عمید
حالت به سر درآمدن به زمین هنگام راه رفتن در اثر بند شدن پا به چیزی، بهسردرآمدگی، سرنگونی،
* سکندری خوردن: (مصدر لازم) با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن،
حل جدول
زمین خورنی را گویند که انسان با زانو به زمین افتد.
زمین خورنی را گویند که انسان با زانو به زمین افتد
مترادف و متضاد زبان فارسی
لغزش پا
فارسی به انگلیسی
Stagger, Stumble, Trip, Tumble
فارسی به عربی
سفره
فرهنگ فارسی هوشیار
بسر در آمدن (اسب) پا پیش خوردن.
فرهنگ عوامانه
زمین خورنی را گویند که از گیر کردن تک پا به معانی باشد و انسان با زانو به زمین افتد.
معادل ابجد
344